Quantcast
Channel: پایگاه اینترنتی بهاباد
Viewing all articles
Browse latest Browse all 298

آفرین بر شما

$
0
0

یادم می آید بچگی ها پشت خانه مادربزرگم دو اتاق محقر بود که در آنها دو نفر انسان تنها زندگی می کردند.اولی پیرمردی نابینا بود که به او میرزاحسین(مرزسن)می گفتند و من خیلی او را دوست داشتم و البته همان سالها فوت کرد .نفر دوم که من خیلی از او می ترسیدم پیرزنی قدکوتاه با صدایی نازک بود که یک روسری دور سرش می بست و همه زندگیش مرغ و خروسها و گربه هایش بودند. به این پیرزن سکینه گلستان می گفتند .نام کامل او سکینه مهری بنستانی و اصالتا مال یکی از روستاهای اطراف بنستان-به نظرم در دهو-بود.در 8 سالگی-شاید به علت یتیمی- توسط جعفر طلائی پدر مرحوم حسین طلایی به بهاباد آورده می شود و در خانه او بزرگ می شود و چون اسم همسر جعفر طلائی، گلستان بوده به او سکینه ی گلستان می گفتند.از خانواده اش اطلاع چندانی ندارم فقط می دانم یک برادر دارد که ساکن یزد است و اقوام بسیار نزدیکی در بنستان دارد.این پیرزن تنها ،تا زمانی که می توانست با کار در کشاورزی مردم مثل چیدن پنبه یا زیره و... و در سالهای اخیر با کمک های مردم و حمایت اداره بهزیستی امورات خود را می گذراند.

غرض از نوشتن این مطلب نه تنها یادی از او و یک عمر تنهایی اش بلکه تقدیر و تشکر از مردم نوع دوستی است که در همه این سالها به خصوص پس از بیماری اخیر که او را زمین گیر کرده بود  به یاری او شتافتند و او را تر وخشک کردند.بگذارید از چند نفر که می دانیم اسم ببریم:آقای حاج حسین فلاح و همسرشان،خانم زهرا زینلی(خدابخش)،خانم ها سکینه و شهربانو صالح،آقای حاج محمد محمدی(کافه چی)،آقای سیدمحمد مصطفوی(میرعابدین) و خانواده شان،خانم فاطمه بهابادی و به ویژه آقای حاج محمد حسین زاده(اکبر) و همسرشان خانم زهرا حسین زاده که  شب آخر عمر این پیرزن تنها، او را به خانه خود بردند و از او پرستاری کردند و همه کسانی که اسم آنها را نمی دانیم ولی نوع دوستی و انسانیت آنها را اجر می نهیم.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 298

Trending Articles