آن زمان مسابقات خوبی با تیمهای مختلف بافق می دادیم.در همان زمان تیم منتخب بهاباد انتخاب شد و در لیگ بافق شرکت می کردیم.بازیکنان منتخب عبارت بودند از:احمد و عباس حاتمی،علی و مهدی خادمی،اکبر و عباس باقری نسب،حسین قاسمی،محمدعلی اسماعیلی،احمد ابراهیمی وحسین حسن زاده و خودم.سرپرست هم آقای بزم بودند.اکثر اوقات با مینی بوس آموزش و پرورش به رانندگی محمد رفیعی(محمد کلمتقی ها)می رفتیم .ایشان عرق و تعصب عجیبی به بهاباد داشتند و شدیدا با بافقیها کَل کَل داشتند.یک بار در زمین کلوپ بافق با تیم متحد بافق مسابقه داشتیم.کار به پنالتی کشید.محمد رفیعی گفتند حسین حسن زاده اگر توپها را بگیری یک سیگار پیش من داری.حسین پنالتی اول را گرفت اما تا پنالتی دوم را گل خورد ناگهان دیدیم توی تماشاگران دعوا شده نگو محمد رفیعی بعد از گل خوردن حسین،به بازیکن بافقی چند فحش آبدار نثار کرده بودند که باعث درگیری شده بود که البته ختم به خیر شد.
پس از آن بازیها زمین مقابل سنگبری را در محمدآباد راه اندازی کردیم و عصرها پاتوق بچه ها بود.اتفاقا خیلی هم گل کرد و یک سری مسابقه در آنجا گذاشتیم که تیم هنرستان اول شد.علی برادر خودم در تیم هنرستان بود.اگرچه از اول فوتبالی نبود اما پیشرفت خوبی داشت.بعد از زمین محمدآباد زمین خاکی شهرک واقع در جنب مهمانسرای بخشداری و روبروی خانه عباس حاتمی را راه انداختیم.آنجا هم چند بار با تیم جلگه کار به مرافعه کشید اما خداییش بچه های با معرفتی بودند.
سال 71 من کلاس دوم دبیرستان بودم .وضع امکانات ورزشی از جمله توپ خیلی بد بود.آموزش و پرورش یزد یک عدد توپ فوتبال و یک عدد توپ والیبال به بهاباد اختصاص داده بود.در آن زمان تیم فوتبال هنرستان بسیار تیم قدری بود و در والیبال نیز تیم والیبال دبیرستان در استان هم حرف اول را می زد.قرار بر این شد یک مسابقه فوتبال و یک مسابقه والیبال بین تیم های دبیرستان و رفیعیان برگزار شود و هرکدام برنده شدند توپها را به آنها بدهند.البته با توجه به قدرت فوتبال هنرستان و والیبال دبیرستان پیش بینی مسئولین اداره این بود که به هر مدرسه یک توپ می رسد.فکر می کنم 13 آبان سال 71 بود که مسابقه والیبال برگزار و طبق پیش بینی، تیم دبیرستان برنده شد و توپ را دریافت کرد.فردای آن روز تیم های فوتبال هنرستان و دبیرستان در زمین خاکی ورزشگاه بهاباد روبروی هم قرار گرفتند.مدارس برای تماشای مسایقه تعطیل شده و خیلی شلوغ بود.معلم ها هم آمده بودند.احمد ابراهیمی داور وسط بود و عباس محمدی نیا و یک نفر دیگر داور خط بودند.هنرستان تیم چغری داشت اما دفاع آنها کمی سنگین بود.سعید گرانمایه دروازه بانشان بود که الحق و الانصاف نترس بود.علی مطیعی و اصغر جعفری همه کاره تیم ما بودند .علی، دفاع،اصغر، هافبک و من مهاجم.به اصغر جعفری گفتم توپها را بفرست پشت دفاع حریف من با استفاده از سرعتم از آنها عبور می کنم.اصغر هم که بازیکن خیلی خوب و پاسور درجه یکی بود همین کار را کرد.نشان به آن نشان که با همت بچه ها و پاس های خوب اصغر ما 4بر 3 هنرستان را شکست دادیم و هر 4 گل را من زدم.آموزش و پرورش که برنامه ریزی اش غلط از آب درآمده بود مجبور شد توپ فوتبال را هم به دبیرستان بدهد.صبح که رفتم مدرسه آقای اخوان مدیر مدرسه از خوشحالی روی پا بند نمی شدند.به من گفتند حسین گل کاشتی و بعد مبلغی پول به من دادند و مرا دنبال خرید شیرینی فرستادند.