Quantcast
Channel: پایگاه اینترنتی بهاباد
Viewing all articles
Browse latest Browse all 298

ما در ره عشق تو اسیران بلاییم

$
0
0

23 اسفند ماه سالروز شهادت شهید بزرگوار محمدعلی حاتمی است.شهیدی که بی شک یکی از مظلوم ترین شهدای شهرستان بهاباد است .در شبی زمستانی پای صحبت خانم حاجیه زهرا حاتمی همسر صبور شهید نشستیم و با او درمورد شهید و به خصوص روزهای تلخ بعد از شهادت آن شهید به گفتگو نشستیم.

اگر صد بار ترک جان کنم ،جانانه را هرگز                     زدلبر پس نمی گیرم دل دیوانه را هرگز

اگر کوبند چون کوهی به فرقم آفرینش را                   نکوبد دستهایم جز در این خانه را هرگز

آغاز

من و محمدعلی پسرعمو-دخترعمو بودیم و کاملا از هم شناخت داشتیم.فکر کنم حاج محمدعلی حاتمی اومدن خواستگاریم.فروردین 1360 عروسی گرفتیم و چون محل کار محمدعلی معدن ذغال سنگ پابدانا بود رفتیم اونجا و توی یکی از اتاقای خونه عموم 3 سال به طور مشترک زندگی کردیم.زینب اونجا به دنیا اومد.چون خیلی از همه چیز سردر می آورد و به اصطلاح آچار فرانسه بود اونجا خیلی خاطرشو می خواستن و حقوقش از پدرش با اون همه سابقه هم بیشتر بود.خانواده عمو خیلی انقلابی بودند و اونجا همیشه داشتن با طرفدارای شاه بحث می کردن. قبل از انقلاب هم  اون روزی که بچه های بهاباد را گرفتن و بردن بافق شبانه ماشین علی هوشمند را برداشته و رفته بود بافق که اونجا دستگیرش کرده بودن ولی چون مدرکی نداشتن با کمک استوار محمدی آزاد شده بود.در طی اون 3 سالی که پابدانا بودیم 5 بار رفت جبهه و یک بار به طور مختصرزخمی هم شد.بعد از 3 سال معدن را ول کرد و اومد بهاباد تو بنیاد مسکن شد مسئول انبار.محمدعلی همه فن حریف بود.گواهینامه همه وسایل را گرفته بود جز بولدوزر که به خاطر اینکه سنش به 25 سال نرسیده بود نتونسته بود بگیره.مهدی پسرمون هم عین باباشه و از همه چیز سردر میاره.

تصمیم

وقتی به بهاباد اومدیم زمینی در شهرک خرید و شروع به ساختن خونه کرد و به همین خاطر حدود یک سالی می شد که دیگه به جبهه نرفته بود.زمستان سال 63بود. یک روز صبح بهش گفتم چرا اینقدر کافر شدی و یک ساله که دیگه به جبهه نمیری؟ گفت که به خاطر ساخت خونه خیلی قرض بالا آوردم و مجبورم کار کنم تا بدهی ها را پرداخت کنم -راست هم می گفت برای ساخت خونه کلی بدهکار بودیم و بعد از مفقود شدنش خیلی به من سخت گذشت و با قالی بافی بدهی ها را صاف کردم یک مقداری را هم طلبکارها بخشیدند.تو وصیتنامه آخرش همه بدهی هاشو نوشته- گفتم آدمیزاد همیشه قرض داره و هیچ وقت تموم نمیشه آدم باید به وظیفش عمل کنه.رفت بیرون و ساعتی نشد که برگشت و سراغ عکس و کپی شناسنامه هاشو از من گرفت.گفتم برا چی؟گفت رفتم سپاه برا جبهه ثبت نام کردم.داوود حاتمی اون سالها پابدانا زندگی می کردند و چون در بهاباد نجاری نبود برای کارگذاشتن درهای چوبی خونه ما اومده بودن بهاباد و ظهر مهمان ما بودند . سر ناهار من گفتم که محمدعلی قراره بره جبهه و هنوز هیچ کس خبر نداره.اون وقتا تو شهرک هنوز دور و بر خونه ما خونه های زیادی ساخته نشده بود.گفتند پسر عمو ،تو این بیابون اگه زن و بچه ات یه نون بخوان کی بره براشون بگیره؟پدر و مادرت هم که پابدانا هستند بذار بچه هات بزرگتر بشن بعدا برو.محمدعلی گفت زن و بچه من هم مثل همه زن و بچه های شهدا.هرکار اونا کردن اینا هم انجام بدن.منم گفتم اگه همه به خاطر زن و بچه هاشون نرن پس کی بره جبهه ؟

آخرین دیدار

پابدانا که زندگی می کردیم محمدعلی هربار که می رفت جبهه ،من هرگز همراش نمی رفتم و همون دم در باهاش خداحافظی می کردم اما این بار مثل اینکه بهم الهام شده بود که دیگه برنمی گرده.روز اعزام زینب و مهدی را برداشتم و سوار موتورش که تازه چند روزی بود  که خریده بود شدم و باهاش رفتم جلوی سپاه. هیچ کس خبر نداشت که محمدعلی میخواد بره جبهه .موقع اعزام شروع کردم گریه کردن .گفت گریه نکن منم گریه ام میگیره.بچه ها را بوسید و رفت.قبل از حرکت ،یه بار دیگه بچه ها را از شیشه مینی بوس دادم تو و اونا را برای آخرین بار بوسید .زینب 3 سال و مهدی 1 سالش بود.این آخرین دیدار ما با محمدعلی بود.مادرم اون روز خونه خواهرشون تو باغستان بودند .خواستم بهشون خبر بدم که نگذاشت .بچه ها را برداشتم اومدم خونه مادرم.مادرکه اومدن گفتن محمدعلی کو؟گفتم رفت جبهه.خیلی ناراحت شدن و تا آخر عمر ،اون خدابیامرز حسرت میخوردن که چرا باهاش خداحافظی نکردن.

بعد از عملیات

بعد از عملیات کسایی که باهاش اعزام شده بودن برگشتن 2تا شهید هم آوردن،شهید محمدرضا دهقان و شهید عباسعلی کارگر اما خبری از محمدعلی و اصغر امینی پور نشد و برنگشتن.روزها کارم این بود که می رفتم خونه کسایی که از عملیات برگشته بودن ببینم ازش خبری دارن یا نه؟اما هیشکی خبری ازش نداشت.مهدی جلیلی گفت آخرین باری که دیدمشون 2تا اسیر عراقی گرفته بودن و اومدن به ما گفتن مهدی مهمون نمیخوای؟و رفتن و من دیگه ندیدمشون.

عباس برادرش رفتن جبهه و همه جا پرس و جو کرده بودن و جنازه شهدا را هم دیده بودن اما نتیجه ای نداشت وخبری ازش نشد که نشد.اوایل خواب های خیلی خوبی میدیدم و امیدوارم بودم که پیدا میشه.تا دو سال هر روز میرفتم مسجدجامع ،نماز امام زمان(عج)میخوندم اما بالاخره ناامید شدم و ادامه ندادم.بعد از اون خونه مادرم ساکن شدم و خدا رحمت کنه ایشونو که هیچ کوتاهی در حق بچه ها نکردن.بچه ها به خصوص زینب که بزرگتر بود اوایل خیلی اذیت می کردن اما کم کم اونا هم به نبودن پدر عادت کردن.تا سال 69 همه چیز عادی بود و همه احترام ما را داشتن اما...

صدای شهید را از اینجا می توانید بشنوید.

{mp3}shahid-hatami{/mp3}

خبر آزادی

از شهریور سال 69 آزاده ها شروع کردن یکی پس از دیگری اومدن.هرروز اخبار را دنبال می کردم ببینم اسم محمدعلی اعلام نمیشه؟یه روز پدر شوهرم زنگ زدن که اسم محمدعلی اعلام شده و به زودی آزاد میشه بچه هاتو آماده کن یکی دو روز دیگه بریم یزد.خیلی خوشحال شدم برای بچه ها لباس نو دوختم خونه را تمیز کردم.اقوام تو خونه ما جمع شدن بیرون خونه را چراغونی کردن و کلی پارچه زدن و آماده استقبال شدن.با مهدی و زینب ، پدر و مادرش و حاج محمود هوشمند رفتیم یزد تو فرودگاه.یادمه حتی زینب جمله ای را آماده کرده بود که وقتی باباش اومدن بهشون بگه .3روز در فرودگاه دسته گل به دست منتظر نشستیم ، تمام آزاده ها اومدن اما خبری از محمدعلی نشد که نشد .هیچ کس نمی تونه چیزی که به ما و به خصوص به مهدی و زینب در این 3 روز گذشت را درک کنه .نمی دونستیم که سالهای بعد خیلی سخت تر از این به سرمون میاد و قراره 7 سال خون دل بخوریم .

سالهای تلخ

بعد از این قضیه حرف و حدیث های مردم شروع شد.یکی گفته بود به عراق پناهنده شده یکی گفته بود وقتی اومده دستگیر شده.واقعا اون 7 سال سخت ترین سالهای عمرم بود.حرفای مردم به گوش من و پدر و مادرش می رسید می شنیدیم و خون دل می خوردیم و حرفی نمی تونستیم بزنیم.بعضی از زنها ازمادرم پرسیده بودن هنوز بهشون حقوق میدن؟!حتی رئیس بنیاد شهید به مادرشهید یه حرف خیلی بد درباره محمدعلی گفته بود که همونجا حالشون هم خورده بود.چقدر توی مدرسه و توی کوچه خیابون بچه هامون را با حرفاشون اذیت کردن.یادمه مهدی با یه بچه دعوا کرده بود مادرش بهش گفته بود دیگه از این به بعد مثل همیشه نیستی یعنی فکر نکنی که پسر شهید هستی.بچه ها میومدن این حرفا رو به من می گفتن من فقط گریه میکردم و واگذارشون میکردم به حضرت ابوالفضل(ع).از بس اون سالها غصه خوردم ضعف اعصاب گرفتم و هنوز هم گرفتارشم.یه روز مهدی از مدرسه اومد.هنوز دبستان میرفت. گفت مادر ،من با بچه فلانی و فلانی دعوا کردم.من دیگه ازش نپرسیدم چرا؟ دنبالش کردم بزنمش فرار کرد .شب دیدم هی تو خواب جیغ میزنه از خواب می پره.صبح ،عباس (برادر شهید) زنگ زدن که شما از قضیه دیروز مهدی خبر دارید؟گفتم نه.گفتن دیروز مهدی با دوتا از بچه ها دعوا کرده مادر و خاله یکی شون جلوشو گرفتن و حرفای ناجور درمورد پدرش بهش زدن.تازه فهمیدم چرا شب اینقدر از خواب می پرید.خیلی دلم می سوخت.گفتم میرم در خونشون بهشون چیزی میگم ولی ترسیدم از این حرفا به من هم بزنند. گفتم پیش خدا ازشون شکایت می کنم.اون روز خیلی دلم شکست و خیلی گریه کردم.به هفته نکشید که خبر پیدا شدن جنازه محمدعلی را آوردن و خدا این جوری جواب اون دوتا خانم را داد.یادمه روزی که برای مراسم شهید اومدن خونه ما بسیار شرمنده بودن.

رجعت

شنیده بودم هرکس 40 روز زیارت عاشورا را بخونه خدا حاجتشو میده.10-12 روز خوندم نمیدونم چطور شد قطع شد چند روز نتونستم بخونم.باز از نو شروع کردم هنوز به روز بیستم نرسیده بود که یک روز عباس زنگ زدن گفتن جنازه محمدعلی پیدا شده.بلافاصله وضو گرفتم و دو رکعت نماز شکر خوندم که محمدعلی در مقابل این تهمت ها روسفید شد و تکلیف من و به خصوص بچه ها و پدر ومادرش هم روشن شد.همیشه از خدا می خواستم ولو یک بند انگشت هم که شده برام ازش بیارن تا این حرف و حدیث ها تموم بشه.تو این سالها هیچ وقت نتونستم قبول کنم شهید شده و همیشه یک حس بهم میگفت که برمیگرده و به همین خاطر دائم داشتم به شکل وسواس گونه ای خونه را تمیز میکردم هنوز هم نتونستم از شر این وسواس خلاص بشم.

روزی که جنازه شو آوردن جز چندتا استخون و یه ژاکت یقه گردی که اون موقع می پوشید و توی یکی از عکساش هم پوشیده چیز دیگه ای نبود. همراه جنازش دو تا پلاک بود که هردوتا به اسم خودش بود منطقه ای هم که جنازه پیدا شده بود همون منطقه عملیات بدر یعنی شرق دجله بود.موقعی که چشمم به استخونا افتاد عقده همه این سالها را خالی کردم و این قدر گریه کردم که بی حال شدم.

راضیم به رضای خدا

با اینکه خیلی به من تو این سالها سخت گذشت ولی راضیم به رضای خدا.حتی ذره ای هم پشیمون نیستم که این راه را انتخاب کردم.اینا همش امتحان خدا بود .محمدعلی که جاش خوبه اونایی هم که پشت سرش حرف زدن ایشالا خدا از سر تقصیراتشون بگذره.من از هیچ کسی هیچ توقعی ندارم و افتخار می کنم که همسرم در راه این انقلاب و این نظام به شهادت رسید.

فیلم تشییع پیکر مطهر شهید محمدعلی حاتمی

{flv}shahid-hatami{/flv}

متن وصیت نامه خصوصی شهید که 20 روز قبل از شهادت نوشته شده است :

بسمه تعالی
درموردمسایل خانوادگی بایدعرض کنم که من هیچ چیز ازمال دنیا ندارم به جز یک خانه نیمه تمام که باید بگویم  که دودونگ ازخانه مال زهرا همسرم می باشد وسندزمین پیش آقای سید ضیا رضوی می باشد وسنددودونگ خانه رابنویسندو تحویل زهرابدهند واما قرض من 24 هزارتومان وام قالی دارم . ده هزارتومان داود حاتمی بابت درب ازمن طلب دارند استاد محمد حاتمی حدود 20 روزکارکردند در خانه که طلب دارند هر چه گفتند قبول است حدود ده هزارتومان به بانک قرض الحسنه بدهکارهستم حدود دوهزارتومان به علی عشقی بدهکارهستم هر چه  گفتند  قبول است آقای موزاییکی مقداری بابت  موزاییک طلب دارد ماشاالله زینلی بابت قرنیز مقداری طلب داردبنیادمسکن حدود 25هزارتومان بابت درب وشیشه طلب دارد  . عموتقی یک قبض هفده هزارتومانی از من دارند بابت خرید زمین و اما چیزی که دارم حدود دوهزارمترزمین که از عمو تقی خریده ام وسندآن موجوداست باز حدود ششصد متر  زمین  هم رویروی  بهداری  ازعمو تقی خریدم اگرکسی می خردبفروشید وهمه قرضهارابدهید واگرکسی نمی خرد هر جوری که خودتان می دانید پرداخت نمایید . راستی یادم رفت حدود 15هزارتومان پدرم ازمن طلب دارند  حدود 3500 تومان محمدعلی حاتمی بابت ماشین آجرطلب دارند دیگر  چیزی  یادم  نمی آید اگرکسی طلبکاراست وگفت قبول است . من از کسی طلبکارنیستم همه مراببخشید که باداشتن این همه قرض به شمابرادران، ول کردم به جبهه آمدم ولی به  خدا قسم  من خیلی وقت  جلوترمی خواستم به جبهه بیایم ولی به  خاطر همین مسایل  موفق نمی شدم خلاصه همه مراببخشید یک موتورسواری هم هست بفروشید دیگر بیش  ازاین مزاحم وقت عزیزتان نمی شوم به امید پیروزی همه رزمندگان اسلام درهمه جهان خداحافظ به امیددیدار در قیامت .یادتان نرود زینب ومهدی را خوب تربیت کنید  خداحافظ . 
دیوارمشترک محمدعلی قاسم زاده راحساب کنید .
تمام اقوام ودوستان وهمسایگان را سلام برسانید خدایا  خدایا تاانقلاب  مهدی  خمینی  را  نگه دار  - از عمرمابکاه  وبرعمر رهبرافزا الهی آمین  الهی آمین
      محمدعلی حاتمی    63/12/3  

 

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 298

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>