منبع:هفته نامه یزد امروز شماره 546- خرداد93
دلنوشته ای از یک معلم دیروز و بازنشسته امروز
دو سه سالیست که بازنشست شده ام و عملا دیگر رفت و آمدی به اداره ندارم به علت عدم آشنایی و ارتباط نزدیک بین کادر ستادی و کادر مدارس همواره معلمان نگاه خاصی به اداری ها داشته و دارند و بعضا این نگاه یک نوع بی اعتمادی را نیز سبب شده است.
معلمی که صبحگاهان پای به مدرسه می نهد و با بیست و گاهی سی و چند نفر دانش آموز روبروست و سختی های آموزشی و پرورشی را تحمل می کند انتظارات خاص و ویژه ای از دیگران به ویژه اولیای دانش آموزان ، همکاران اداری و سایر افراد جامعه دارد. انتظار دارد جامعه قدردان زحماتش باشد ، دیگران سختی کارش را درک کنند ، همراهش باشند و ...
این توقع وقتی چند برابر می شود که طرف مقابل اداره باشد و نقش آفرین آن مدیران ، کارشناسان ، روسا و سایر همکارانی که معلمان از آنان به عنوان " اداری ها " یاد می کنند . معلمان اداره را خانه خود می دانند ، دوست دارند اداری ها یارشان باشند و یاورشان ، غمخوارشان باشند و شریک غمشان ، مشکلاتشان را درک کنند و در گرفتاری ها همراهیشان کنند . اداره را به عنوان پدری می دانند که همواره وظیفه دارد در خدمت خانواده باشد.
الغرض همزمان با هفته معلم وارد اداره کل شدم ، هفته ای که همه از شان و مقام و منزلت معلم گفته و می گویند. علی الظاهر مراسم تقدیر و تجلیل از معلمان در بیرون از اداره برپا بود و اتاق های اداره کل رونقی نداشت . معاونین به مراسم رفته بودند تا قدوم معلمان را ارج نهند و روسای ادارات به تدارک و توالی مراسم مشغول بودند که کاری بس پسندیده است و صد البته پاسخگویی به آنان و حضور برای خدمتگذاری کاری پسندیده تر.
در این میان درب اتاق مدیری از نسل همت بر روی همگان باز بود همو که قریب یکصد ماه رنج اسارت را تحمل کرد تا ملتش آزاد باشند . افراد یکی ، یکی و بعضا چند تا چند تا وارد می شدند و او با روی باز همه را می پذیرفت . هر چند قدیم ها گفته اند :«مردم از روی باز به جایی میروند نه از درب باز ! » ولی اینجا هم روی باز بود و هم درب باز . همه او را به نام "حاج علی" می شناختند . سادگی کلام ، صداقت رفتار ، شیرینی برخورد و فضای اتاقش که مزین به تصویر شهیدی در خون خفته بود حال و هوای جبهه را برای یادگاران دفاع مقدس زنده می کرد.
در جمعی از اقربا و معلمان دیروز صحبت به همین موضوع کشیده شد، دوستی از پیگیری ایشان در روزهای آخر سال 92 برای پرداخت معوقات معلمان گفت و افزود که چگونه این انجام وظیفه " حاج علی " دعای خیر معلمان و خانواده های آنان را در سر سفره هفت سین بدنبال داشته است.
خدای را شکر کردم از تدبیر آقای شیرزاد و به امیدی که در دل فرهنگیان ایجاد شده بود امیدوارتر شدم و با خودم گفتم ای کاش همه مسئولان و مدیران ما این روحیه و رویه را داشتند.
این بود دلنوشته ای از فرهنگی پیکسوت و کسی که سال ها در عرصه تعلیم و تربیت خدمت نموده و مدیران کل ، معاونین و روسای متعددی را دیده است. دلنوشته ای که واقعیت آن در اولین برخورد با معاونت پشتیبانی اداره کل آموزش و پرورش یزد قابل احساس و رویت می باشد.
علی دهقان که اصرار دارد پسوند «بهابادی » اش همواره نوشته شود رزمنده سالهای دفاع مقدس ، جانباز 45 درصد و آزاده ای که 92 ماه در زندان های رژیم بعث عراق اسیر دژخیمان صدام بوده و با سرفرازی و رشادت دوران سخت اسارت را تحمل نموده است و در آن دوران سعادتی نصیبش گردیده تا از محضر بزرگانی چون مرحوم حجت الاسلام و المسلمین ابوترابی و آزاده سربلند جناب دکتر سید عباس پاک نژاد کسب فیض نماید.
اینک وقتی به دفتر کارش وارد می شوی قبل از هر چیز دو قاب عکس نظرت را جلب می کند . تمثالی از رهبر معظم انقلاب با این نوشته : « ما تا آخر ایستاده ایم » و در گوشه ای دیگر عکسی از رزمنده جوان بسیجی آغشته در خون با لبخندی که نشانه احساس شهد شیرین شهادت در آخرین لحظات حیات و واپسین دقایق زندگی زمینی اش می باشد ، عارفانه لبخند می زند گویی بهشت را می بیند.
وقتی پیشکسوتی به دفتر کارش می رود به استقبالش شتافته ، در کنارش می نشیند ، به حرفهایش گوش میدهد و در نهایت بدرقه اش می نماید. چون فرزند صالح در کنار پدر پیر خویش و براستی او بسیجی با قیمانده و همچنان بسیجی مرام خود را وقف خدمت به مملکت و مردم نموده است.