بالاخره پس از چندی انتظار، نوشته ای از یکی از همشهریان عزیز به دستمان رسید.لطفا آن را خوانده و نقد خود بر آن را در قسمت نظرات برای ما بنویسید.بدیهی است انتشار این مطلب به معنای تایید محتوای آن توسط عوامل سایت بهاباد نیست.منتظر سایر نوشته های شما عزیزان در مورد مسائل شهر ستان بهاباد از جمله چادرملو هستیم.
نوشته:محمد امینی بهابادی
خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است .
در چهره تک تک مردمی که در مراسم قطع انتقال آب بهاباد به چادرملو شرکت کرده بودند لبخندی را دیدم که مصداق کامل مصرع ابتدائی است . 20-15 سال پیش را به یاد می آورم که در ورودی حسینه فاطمیه پارچه نوشته هایی بود که بر روی آن نوشته شده بود " مقدم خطیب توانا و مجاهد نستوه حجه السلام و السلمین محصل همدانی را به شهر شهید پرور بهاباد خیر مقدم عرض می نمائیم " و دهها پارچه نوشته دیگر با همین مضمون ، وارد حسینه شدم و در بین جمعیت نشستم . حاج آقا تشریف آوردند و بعد از سلام و صلوات بر محمد و آل محمد (ص) شروع به بحث در مورد مجلس و اقدامات انجام شده در مورد بهاباد و وعده وعیدهای آنچنانی کردند و برای اولین بار سخنی را از دهان ایشان شنیدم که تا بحال هرگز فراموشم نشده (نقل به مضمون): "گویا عده ای در وزارت کشور در پی جدا کردن معدن چادرملو از بهاباد و الحاق آن به اردکان هستند . من به آنها اعلام کردم اگر این اتفاق بیفتد عمامه از سر برمی دارم و حق مردم بهاباد را می گیرم" از حسینیه که بیرون آمدم بعضی ها می خندیدند . آخر مگر می شود چادرملو را از بهاباد جدا کنند مثل اینست که بگویند می خواهیم دست تو را قطع کنیم بدهیم به دیگری ، اگر بخواهند این غلط ها را بکنند روزگارشان را سیاه می کنیم بعضی ها آتششان خیلی تند بود و می گفتند همین حالا باید اتوبوس بگیریم و به یزد برویم و مقابل استانداری بست بنشینیم تا کسی جرات نکند چنین خیالی بکند (کاش اینکار را کرده بودیم ) اما در این بین حرف جریان عقلا چیز دیگری بود آنها می گفتند هنوز اتفاقی نیفتاده و لزومی ندارد با این حرکات وجهه خود را نزد مسئولان کشوری و استان زیر سوال ببریم. ما از طریق نماینده مجلس و بزرگان قوم پیگیری می کنیم و اجازه چنین کاری را نخواهیم داد . اما آنجا هیچ کس خبر نداشت که چندین ماه است که چادرملو از بهاباد جدا شده و این دایه می خواهد خبر مرگ فرزند را به مادر بدهد و در حقیقت دارد مقدمه چینی می کند !! . بله کم کم جلسات تشکیل شد ابتدا در خانه بزرگان قوم و سپس در مساجد و بعد هم که بزرگان فهمیدند که فرزند مرده و دیگر چادرملویی نیست جلسات مردمی در مسجد انقلاب شروع شد .