نوشته ی عبدالناصر گرانمایه
سال 1369 بود. در این سال به اتفاق دوستان در دبیرستان شهید سید مصطفی خمینی مشغول به تحصیل بودیم. مدتی بود که ناظم مدرسه زنده یاد تقی خادمی(روحشان شاد) مرتبا درباره اصلاح سرهایمان به ما تذکر می دادند اما به هر نحوی این موضوع را پشت گوش انداختیم و موهایمان را کوتاه نکردیم. چندین بار بابت این موضوع به دفتر مدرسه فراخوانده شدیم.تا اینکه یکی از روزها که به اتفاق دوستان در منزل آقای حاج محمدامینی بودیم به پیشنهاد یکی از رفقا قرار شد همگی سرهایمان را با ماشین نمره ی یک از ته بزنیم.این کار انجام گرفت.صبح شنبه در حالی که فکر می کردیم دیگر از دست آقای خادمی راحت شدیم به امید تشویق و اظهار رضایت ایشان فاتحانه یکی یکی از جلوی ایشان عبور کردیم. وقتی اولین نفرمان را دیدند لبخندی زدند.دومی را هم همینطور اما وقتی دیدند شش هفت نفرمان کچل کردیم ناگهان چهره شان در هم رفت و بسیار ناراحت شدند. بلافاصله بعداز مراسم صبحگاه ما شش نفر را به دفترمدرسه احضار کردند. آقای اخوان(مدیر مدرسه) تا ما را دیدند بعد از مقداری نوازش!!! همگی را از مدرسه اخراج کردند و گفتند با والدین خود برگردید. ایشان به پدر من گفتند: مطمئنم این شش نفر نقشه ای در سر دارند چون دو هفته است که به آنها می گفتیم سرتان را کوتاه کنید گوش به حرفمان نمی دادند حالا چطور شده که همگی با هم اینکار را کرده اند؟. ایشان گفتند این کار شماها از صدتا فحش هم برای من بدتر بوده. بالاخره اینقدر قسم خوردیم که به خدا قصد و غرضی نداشتیم که حرفمان را قبول کردند و به کلاس برگشتیم اما تا مدتها، هم انگشت نمای دانش آموزان بودیم و هم مورد ظن عوامل مدرسه.
درصورتی که شما هم از یک عکس ،خاطره جالبی دارید برای ما بفرستید تا به نامتان در سایت گذاشته شود.