23 اسفند ماه سالروز شهادت شهید بزرگوار محمدعلی حاتمی است.شهیدی که بی شک یکی از مظلوم ترین شهدای شهرستان بهاباد است .در شبی زمستانی پای صحبت خانم حاجیه زهرا حاتمی همسر صبور شهید نشستیم و با او درمورد شهید و به خصوص روزهای تلخ بعد از شهادت آن شهید به گفتگو نشستیم.
اگر صد بار ترک جان کنم ،جانانه را هرگز زدلبر پس نمی گیرم دل دیوانه را هرگز
اگر کوبند چون کوهی به فرقم آفرینش را نکوبد دستهایم جز در این خانه را هرگز
آغاز
من و محمدعلی پسرعمو-دخترعمو بودیم و کاملا از هم شناخت داشتیم.فکر کنم حاج محمدعلی حاتمی اومدن خواستگاریم.فروردین 1360 عروسی گرفتیم و چون محل کار محمدعلی معدن ذغال سنگ پابدانا بود رفتیم اونجا و توی یکی از اتاقای خونه عموم 3 سال به طور مشترک زندگی کردیم.زینب اونجا به دنیا اومد.چون خیلی از همه چیز سردر می آورد و به اصطلاح آچار فرانسه بود اونجا خیلی خاطرشو می خواستن و حقوقش از پدرش با اون همه سابقه هم بیشتر بود.خانواده عمو خیلی انقلابی بودند و اونجا همیشه داشتن با طرفدارای شاه بحث می کردن. قبل از انقلاب هم اون روزی که بچه های بهاباد را گرفتن و بردن بافق شبانه ماشین علی هوشمند را برداشته و رفته بود بافق که اونجا دستگیرش کرده بودن ولی چون مدرکی نداشتن با کمک استوار محمدی آزاد شده بود.در طی اون 3 سالی که پابدانا بودیم 5 بار رفت جبهه و یک بار به طور مختصرزخمی هم شد.بعد از 3 سال معدن را ول کرد و اومد بهاباد تو بنیاد مسکن شد مسئول انبار.محمدعلی همه فن حریف بود.گواهینامه همه وسایل را گرفته بود جز بولدوزر که به خاطر اینکه سنش به 25 سال نرسیده بود نتونسته بود بگیره.مهدی پسرمون هم عین باباشه و از همه چیز سردر میاره.
تصمیم
وقتی به بهاباد اومدیم زمینی در شهرک خرید و شروع به ساختن خونه کرد و به همین خاطر حدود یک سالی می شد که دیگه به جبهه نرفته بود.زمستان سال 63بود. یک روز صبح بهش گفتم چرا اینقدر کافر شدی و یک ساله که دیگه به جبهه نمیری؟ گفت که به خاطر ساخت خونه خیلی قرض بالا آوردم و مجبورم کار کنم تا بدهی ها را پرداخت کنم -راست هم می گفت برای ساخت خونه کلی بدهکار بودیم و بعد از مفقود شدنش خیلی به من سخت گذشت و با قالی بافی بدهی ها را صاف کردم یک مقداری را هم طلبکارها بخشیدند.تو وصیتنامه آخرش همه بدهی هاشو نوشته- گفتم آدمیزاد همیشه قرض داره و هیچ وقت تموم نمیشه آدم باید به وظیفش عمل کنه.رفت بیرون و ساعتی نشد که برگشت و سراغ عکس و کپی شناسنامه هاشو از من گرفت.گفتم برا چی؟گفت رفتم سپاه برا جبهه ثبت نام کردم.داوود حاتمی اون سالها پابدانا زندگی می کردند و چون در بهاباد نجاری نبود برای کارگذاشتن درهای چوبی خونه ما اومده بودن بهاباد و ظهر مهمان ما بودند . سر ناهار من گفتم که محمدعلی قراره بره جبهه و هنوز هیچ کس خبر نداره.اون وقتا تو شهرک هنوز دور و بر خونه ما خونه های زیادی ساخته نشده بود.گفتند پسر عمو ،تو این بیابون اگه زن و بچه ات یه نون بخوان کی بره براشون بگیره؟پدر و مادرت هم که پابدانا هستند بذار بچه هات بزرگتر بشن بعدا برو.محمدعلی گفت زن و بچه من هم مثل همه زن و بچه های شهدا.هرکار اونا کردن اینا هم انجام بدن.منم گفتم اگه همه به خاطر زن و بچه هاشون نرن پس کی بره جبهه ؟
آخرین دیدار
پابدانا که زندگی می کردیم محمدعلی هربار که می رفت جبهه ،من هرگز همراش نمی رفتم و همون دم در باهاش خداحافظی می کردم اما این بار مثل اینکه بهم الهام شده بود که دیگه برنمی گرده.روز اعزام زینب و مهدی را برداشتم و سوار موتورش که تازه چند روزی بود که خریده بود شدم و باهاش رفتم جلوی سپاه. هیچ کس خبر نداشت که محمدعلی میخواد بره جبهه .موقع اعزام شروع کردم گریه کردن .گفت گریه نکن منم گریه ام میگیره.بچه ها را بوسید و رفت.قبل از حرکت ،یه بار دیگه بچه ها را از شیشه مینی بوس دادم تو و اونا را برای آخرین بار بوسید .زینب 3 سال و مهدی 1 سالش بود.این آخرین دیدار ما با محمدعلی بود.مادرم اون روز خونه خواهرشون تو باغستان بودند .خواستم بهشون خبر بدم که نگذاشت .بچه ها را برداشتم اومدم خونه مادرم.مادرکه اومدن گفتن محمدعلی کو؟گفتم رفت جبهه.خیلی ناراحت شدن و تا آخر عمر ،اون خدابیامرز حسرت میخوردن که چرا باهاش خداحافظی نکردن.
بعد از عملیات
بعد از عملیات کسایی که باهاش اعزام شده بودن برگشتن 2تا شهید هم آوردن،شهید محمدرضا دهقان و شهید عباسعلی کارگر اما خبری از محمدعلی و اصغر امینی پور نشد و برنگشتن.روزها کارم این بود که می رفتم خونه کسایی که از عملیات برگشته بودن ببینم ازش خبری دارن یا نه؟اما هیشکی خبری ازش نداشت.مهدی جلیلی گفت آخرین باری که دیدمشون 2تا اسیر عراقی گرفته بودن و اومدن به ما گفتن مهدی مهمون نمیخوای؟و رفتن و من دیگه ندیدمشون.
عباس برادرش رفتن جبهه و همه جا پرس و جو کرده بودن و جنازه شهدا را هم دیده بودن اما نتیجه ای نداشت وخبری ازش نشد که نشد.اوایل خواب های خیلی خوبی میدیدم و امیدوارم بودم که پیدا میشه.تا دو سال هر روز میرفتم مسجدجامع ،نماز امام زمان(عج)میخوندم اما بالاخره ناامید شدم و ادامه ندادم.بعد از اون خونه مادرم ساکن شدم و خدا رحمت کنه ایشونو که هیچ کوتاهی در حق بچه ها نکردن.بچه ها به خصوص زینب که بزرگتر بود اوایل خیلی اذیت می کردن اما کم کم اونا هم به نبودن پدر عادت کردن.تا سال 69 همه چیز عادی بود و همه احترام ما را داشتن اما...
صدای شهید را از اینجا می توانید بشنوید.
{mp3}shahid-hatami{/mp3}
خبر آزادی
از شهریور سال 69 آزاده ها شروع کردن یکی پس از دیگری اومدن.هرروز اخبار را دنبال می کردم ببینم اسم محمدعلی اعلام نمیشه؟یه روز پدر شوهرم زنگ زدن که اسم محمدعلی اعلام شده و به زودی آزاد میشه بچه هاتو آماده کن یکی دو روز دیگه بریم یزد.خیلی خوشحال شدم برای بچه ها لباس نو دوختم خونه را تمیز کردم.اقوام تو خونه ما جمع شدن بیرون خونه را چراغونی کردن و کلی پارچه زدن و آماده استقبال شدن.با مهدی و زینب ، پدر و مادرش و حاج محمود هوشمند رفتیم یزد تو فرودگاه.یادمه حتی زینب جمله ای را آماده کرده بود که وقتی باباش اومدن بهشون بگه .3روز در فرودگاه دسته گل به دست منتظر نشستیم ، تمام آزاده ها اومدن اما خبری از محمدعلی نشد که نشد .هیچ کس نمی تونه چیزی که به ما و به خصوص به مهدی و زینب در این 3 روز گذشت را درک کنه .نمی دونستیم که سالهای بعد خیلی سخت تر از این به سرمون میاد و قراره 7 سال خون دل بخوریم .
سالهای تلخ
بعد از این قضیه حرف و حدیث های مردم شروع شد.یکی گفته بود به عراق پناهنده شده یکی گفته بود وقتی اومده دستگیر شده.واقعا اون 7 سال سخت ترین سالهای عمرم بود.حرفای مردم به گوش من و پدر و مادرش می رسید می شنیدیم و خون دل می خوردیم و حرفی نمی تونستیم بزنیم.بعضی از زنها ازمادرم پرسیده بودن هنوز بهشون حقوق میدن؟!حتی رئیس بنیاد شهید به مادرشهید یه حرف خیلی بد درباره محمدعلی گفته بود که همونجا حالشون هم خورده بود.چقدر توی مدرسه و توی کوچه خیابون بچه هامون را با حرفاشون اذیت کردن.یادمه مهدی با یه بچه دعوا کرده بود مادرش بهش گفته بود دیگه از این به بعد مثل همیشه نیستی یعنی فکر نکنی که پسر شهید هستی.بچه ها میومدن این حرفا رو به من می گفتن من فقط گریه میکردم و واگذارشون میکردم به حضرت ابوالفضل(ع).از بس اون سالها غصه خوردم ضعف اعصاب گرفتم و هنوز هم گرفتارشم.یه روز مهدی از مدرسه اومد.هنوز دبستان میرفت. گفت مادر ،من با بچه فلانی و فلانی دعوا کردم.من دیگه ازش نپرسیدم چرا؟ دنبالش کردم بزنمش فرار کرد .شب دیدم هی تو خواب جیغ میزنه از خواب می پره.صبح ،عباس (برادر شهید) زنگ زدن که شما از قضیه دیروز مهدی خبر دارید؟گفتم نه.گفتن دیروز مهدی با دوتا از بچه ها دعوا کرده مادر و خاله یکی شون جلوشو گرفتن و حرفای ناجور درمورد پدرش بهش زدن.تازه فهمیدم چرا شب اینقدر از خواب می پرید.خیلی دلم می سوخت.گفتم میرم در خونشون بهشون چیزی میگم ولی ترسیدم از این حرفا به من هم بزنند. گفتم پیش خدا ازشون شکایت می کنم.اون روز خیلی دلم شکست و خیلی گریه کردم.به هفته نکشید که خبر پیدا شدن جنازه محمدعلی را آوردن و خدا این جوری جواب اون دوتا خانم را داد.یادمه روزی که برای مراسم شهید اومدن خونه ما بسیار شرمنده بودن.
رجعت
شنیده بودم هرکس 40 روز زیارت عاشورا را بخونه خدا حاجتشو میده.10-12 روز خوندم نمیدونم چطور شد قطع شد چند روز نتونستم بخونم.باز از نو شروع کردم هنوز به روز بیستم نرسیده بود که یک روز عباس زنگ زدن گفتن جنازه محمدعلی پیدا شده.بلافاصله وضو گرفتم و دو رکعت نماز شکر خوندم که محمدعلی در مقابل این تهمت ها روسفید شد و تکلیف من و به خصوص بچه ها و پدر ومادرش هم روشن شد.همیشه از خدا می خواستم ولو یک بند انگشت هم که شده برام ازش بیارن تا این حرف و حدیث ها تموم بشه.تو این سالها هیچ وقت نتونستم قبول کنم شهید شده و همیشه یک حس بهم میگفت که برمیگرده و به همین خاطر دائم داشتم به شکل وسواس گونه ای خونه را تمیز میکردم هنوز هم نتونستم از شر این وسواس خلاص بشم.
روزی که جنازه شو آوردن جز چندتا استخون و یه ژاکت یقه گردی که اون موقع می پوشید و توی یکی از عکساش هم پوشیده چیز دیگه ای نبود. همراه جنازش دو تا پلاک بود که هردوتا به اسم خودش بود منطقه ای هم که جنازه پیدا شده بود همون منطقه عملیات بدر یعنی شرق دجله بود.موقعی که چشمم به استخونا افتاد عقده همه این سالها را خالی کردم و این قدر گریه کردم که بی حال شدم.
راضیم به رضای خدا
با اینکه خیلی به من تو این سالها سخت گذشت ولی راضیم به رضای خدا.حتی ذره ای هم پشیمون نیستم که این راه را انتخاب کردم.اینا همش امتحان خدا بود .محمدعلی که جاش خوبه اونایی هم که پشت سرش حرف زدن ایشالا خدا از سر تقصیراتشون بگذره.من از هیچ کسی هیچ توقعی ندارم و افتخار می کنم که همسرم در راه این انقلاب و این نظام به شهادت رسید.
فیلم تشییع پیکر مطهر شهید محمدعلی حاتمی
{flv}shahid-hatami{/flv}
متن وصیت نامه خصوصی شهید که 20 روز قبل از شهادت نوشته شده است :
از سوی استاندار یزد آقای عباس اقبال بهابادی به عنوان سرپرست فرمانداری بهاباد منصوب شد.
در ساعت10صبح امروز حکم سرپرستی آقای اقبال به فرمانداری بهاباد ارسال شد و فردا عصرمراسم معارفه فرماندار جدید بهاباد با حضور استاندار یزد برگزار خواهد شد.
متن حکم استاندار محترم یزد
جناب آقای عباس اقبال بهابادی
با سلام
با عنایت به هماهنگی های به عمل آمده ونظر به سوابق وتعهدوتجربیات ارزنده جنابعالی به موجب این حکم با حفظ سمت،سرپرستی فرمانداری بهاباد به عهده ی جنابعالی محول می گردد.امید است با توکل به خداوند متعال واستعانت از حضرت ولی عصر(عج)در پیشبرد اهداف نظام مقدس جمهوری اسلامی وسیاستها وبرنامه های دولت تدبیر وامید موفق وموید باشید ونهایت سعی وتلاش خودرا در انجام وظایف وامور محوله طبق ضوابط ومقررات مربوط مبذول نمایید.
سیدمحمد میرمحمدی
92/12/26
نامه بخشدار مرکزی به روسای ادارات و نهادها
ساعت 4 است خود را به ساختمان زیبای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان می رسانم.ساختمانی است نوساز و چند ضلعی که نقشه متفاوت آن برایم جالب است.تعدادی پارچه دیوار های کانون را پوشانده است.چقدر دوست دارم این سنت پارچه نوشتن به کلی منسوخ شود . جلوی در بر و بچه های نیروی انتظامی ایستاده اند اما برخلاف تصورم کاری به کارم ندارند لابد قیافه ام به رئیس یک اداره می خورد!نیروی انتظامی به خیر گذشت اما مانده ام این آقای یادگار را کجای دلم بگذارم . جلویم را می گیرد و می گوید شما را چه کسی دعوت کرده؟هنوز غرق در خاطرات روزهای خوشی است که پست حراست فرمانداری را در اختیار گرفته بود.از شب انتخابات که آن رفتار زشت را با ما کرد کینه ای دوطرفه باقی مانده است.بگذریم که چه حرفهایی رد و بدل شد و چگونه توانستم وارد شوم.برگه های حضور و غیاب مدیران هم نظرم را جلب می کند به نظرم قشنگ تر و آبرومندانه تر می توان از این آقایان رئیس و روسا حضور و غیاب کرد.اصولا در دو جلسه تعداد غایبان کم است یکی جلسه تودیع و معارفه فرماندار جدید و یکی هم آخرین جلسه شورای اداری شهرستان که حتی مدیران برخی ادارات نصفه و نیمه که کل سال 5 بار هم به اینجا نمی آیند خود را می رسانند.من که می رسم سالن پر از آدم است.انصافا سالن مراسم هم سالن زیبایی است جمع و جور و آبرومند.آقایان دکترطالبی(معاون سیاسی استاندار)سعیدعبداللهی(مدیرکل سیاسی استانداری)و حاج احمد ترحمی(مدیرکل امنیتی انتظامی استانداری)مهمانان جلسه هستند.بندگان خدا امروز 700 کیلومتر را پیموده اند.اول رفته اند به شهرستان خاتم و پس از معارفه فرماندار آنجا به بهاباد آمده اند.مثل اینکه خبر حضور استاندار در جلسه که دیروز به ما دادند درست نبوده.
مراسم تکریم و معارفه فرماندار(همان تودیع و معارفه خودمان)با تلاوت آیاتی از کتاب خدا توسط جناب یادگارآغاز می شود.حسین فلاح مجری مراسم است .اولین سخنران مراسم آقای مصطفی سالاری فرماندار 1 سال گذشته بهاباد است که قصد دارد گزارش کار بدهد.آقای سالاری لپ تابی جلویش گذاشته و فایلی پاورپوینت را روی پرده برای حضار توضیح می دهد.احساس خوبی از این مدل ،گزارش کار دادن فرماندار سابق دارم.خیلی باکلاس و شیک است.طراحی فایل هم به زیبایی انجام شده.یکی از بچه ها میگوید کار رضا اسماعیلی است.سخنرانی آقای سالاری به همین خاطر اصلا خسته کننده نیست بگذریم که یکی از بزرگان جلسه در هنگام سخنرانی مشغول ور رفتن با گوشی تلفن همراهش بود.آقای سالاری چند بار به جای سال 92 گفت سال99 .باخودم گفتم لابد این 1 سال به اندازه 8 سال بر او سخت گذشته.در حین سخنرانی فرماندار بسته های پذیرایی هم پخش شد و صدای باز شدن بسته ها بدجور توی ذوق می زد.همیشه از اینکه حین سخنرانی های رسمی چیزی بخورم بدم می آید به نظرم بی احترامی به طرف مقابل است البته مثل اینکه اکثریت سالن با نظر من مخالفند.به حضار نگاهی می اندازم افراد غریبه در بین آنها کم نیستند یک پیرمرد ،چند کارمند ،مدیر یک دبستان...لابد آنها از آقای یادگار اجازه ورود گرفته اند.امام جمعه سخنران بعدی هستند.سخنرانی که طولانی می شود حوصله ام سر می رود و از سالن بیرون می آیم و با عباس جعفری گرم صحبت می شوم .از زندگیش می گوید.یک دختر عقد کرده دارد و 900 تومن حقوق وبرخی مشکلات...عجیب شکرگزار است و از زندگیش راضی.از آمدن آقای اقبال بسیار خوشحال است.می گوید در شهرداری برای آقای اقبال کار کرده و با ایشان به بخشداری آمده.به سالن برمیگردم.اصغر خواجه ای رئیس دفتر فرماندار پشت در ایستاده و به سخنان گوش می دهد.پس از پخش یک کلیپ از سخنان آقا ،دکتر طالبی پشت تریبون می رود .قد دکتر ماشاا... بلند و بلندگوی تریبون کوتاه .دکتر بنده خدا می آید بلندگو را درست کند که می افتد.خیلی متین و روان صحبت می کند.به نظر خسته می آید.می گوید که برای ماندن آقای سالاری اصرار کرده ایم و ایشان قبول نکرده اند و چون حکم آقای اقبال قطعی شده است برای معطل نماندن امور شهرستان فعلا حکم سرپرستی ایشان صادر شده تا روال اداری صدور حکم قطعی ایشان طی شود.پاسخ سوالم را گرفتم.چه شایعاتی که مردم درست نمی کنند.
پس از پایان صحبت ها ،حکم آقای اقبال قرائت شده و سکان هدایت شهرستان رسما به ایشان سپرده می شود.عکاسان هم بالای سن زیادند اما به خاطر کوچک بودن سن هیچ کدام نمی توانند عکس درست و حسابی بگیرند.در همین بین سید محمود میرابوالقاسمی که به گفته خودش با سخنرانیش به خاطر کمبود وقت مخالفت شده فرصت را غنیمت می شمرد و چند کلمه ای صحبت می کند و به نمایندگی مردم و شورا از استاندار یزد به خاطر انتخاب آقای اقبال سپاسگزاری می کند.نوبت به صحبت آقای اقبال می رسد .
آقای اقبال با همان ابهت همیشگی صحبت می کند.ابتدا از آقای روحانی و سابقه مبارزه ایشان تعریف می کند سپس از برخی موفقیت های دولت در این چند ماه مثل ایجاد آرامش در بازار و بهبود فضای کسب و کار،کاهش ده درصدی تورم ، افزایش رشد اقتصادی و گسترش روابط دیپلماتیک نام میبرد .سپس به شعار اصلی دولت یعنی اعتدال اشاره می کند و با خواندن قسمتی از یکی از دعاها اعتدال را برگرفته از آموزه های دینی ما می داند.این جمله آقای اقبال که"من مدیری نیستم که من را مدیریت کنند"بدجور به دلم می نشیند.جان می دهد برای تیتر مطلب سایت های خبری.نقطه عطف صحبت های آقای اقبال اما آنجایی است که مدیران ادارات را سفت و محکم مخاطب قرار می دهد .عین جملات این است" بنای ما بر نظم و انضباط است ...هرچه ما داریم از این مردم است.من حمایت می کنم کمک می کنم خدمتگزار همه مسئولین اداراتی هستم که برای مردم می دوند اما اگرخدای نکرده اداره ای مردم را سربدواند اداره ای مردم را به قول اصفهانی ها تاب بدهد اداره ای توجه نداشته باشد به وظیفه خودش،قطعا بدانیداین خط قرمز بنده است برخورد می کنم و پیگیری می کنم...نباید در سالن فرمانداری ما کسی سرگردان باشد ...این را از فرمانداری توجه می کنم و ادارات ماهم باید به این مسئله توجه داشته باشند...اگر مسئولین ادارات دلشان بخواهد برای مردم کار کنند بیش از 80 درصد کارهای مردم در همین شهرستان انجام می شود"عجیب خوشم می آید از این قاطعیت .گمشده این شهر یک فرماندار قاطع است که مسئولین ادارات از او حساب ببرند.سالن در سکوت محض است .آقای اقبال با یک دعای قرآنی سخنان خود را به پایان می برد.
قسمت آخر صحبت های آقای اقبال خطاب به مدیران ادارات را می توانید بشنوید:
{mp3}eghbal1{/mp3}
در پایان لیست اداراتی که برای آقای سالاری هدیه ای تهیه کرده اند خوانده می شود.از طرف کارمندان فرمانداری هم قرآنی توسط عباس فلاحی از کارمندان باسابقه فرمانداری به فرماندار سابق اهدا می شود.بنده خدا عباس فلاحی چندان به این کارها وارد نیست و مقداری هول شده است.جلسه پایان می پذیرد.انصافا جلسه شیک و آبرومندی برگزار شد.
خبرنگار صداوسیما بی موقع آقای اقبال را کنار می کشد و مشغول مصاحبه می شود.مهمانان منتظر می مانند تا مصاحبه تمام شود.جلوی سالن خیلی شلوغ است.فرماندار جدید مهمانان را بدرقه می کند و آنها می روند.بعد دست در دست فرماندار سابق جلوی ماشینی رسیده و سوار شده و محل جلسه را ترک می کنند.تا چند دقیقه ای حاضرین در جلسه دسته دسته مشغول صحبتند حتم دارم اکثر آنها دارند درباره صحبتهای پایانی فرماندار صحبت می کنند.عده ای دارند پارچه هایشان را می کنند تا ببرند جلوی فرمانداری نصب کنند.فردا شاهد مسابقه ادارات در تبریک به فرماندار جدید خواهیم بود.کاش امروز آقای اقبال دراین مورد تذکر می دادند.
خوشحالم بالاخره فرماندار بهاباد هم مشخص شد.اکنون دیگر زمان اختلاف و چنددستگی نیست.امیدوارم آقایانی که کارشکنی می کردند هم به کمک فرماندار جدید بیایند.بهاباد ما کارهای عقب مانده زیادی دارد که جبران آن فقط با حمایت مردم از فرماندار کاربلد شهرستان میسر است.آیا از اشتباهات گذشته خود درس خواهیم گرفت یا مثل همیشه "خوش استقبال "و "بد بدرقه" خواهیم بود؟باید نشست و دید.
عکاس:حمیدرضا اخوان بهابادی
مدیر کل امنیتی انتظامی استانداری یزد برادر آزاده جناب آقای حاج احمد ترحمی پیام تشکری به سایت ارسال نموده اند که در زیر مشاهده کنید.
ماهم ضمن تبریک سال نو به جناب حاج احمد ترحمی برای ایشان آرزوی بهروزی و توفیق خدمت بیشتر به مردم استان به ویژه مردم قدرشناس بهاباد را داریم.
مطلب مرتبط:
"احمد ترحمی بهابادی"مدیرکل امور امنیتی و انتظامی استانداری یزد
بسمه تعالی
السلام علی ربیع الانام و نضره الایام المهدی المنتظر
با عرض تبریک فرا رسیدن سال اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی
به عموم هموطنان عزیز مخصوصا شما مردم بزرگوار شهرستان بهاباد وظیفه خود میدانم ضمن تشکر از حسن اعتماد جناب آقای مهندس میر محمدی استاندار محترم و معزز ، مراتب سپاس و قدردانی خود را از حضرت حجت السلام و المسلمین دهقانی امام جمعه محترم ، حضرت حجت الاسلام و المسلمین دکتر زارع زاده نماینده محترم مجلس ، رئیس و اعضای محترم شورای اسلامی مرکز شهرستان و بخش های مرکزی و آسفیچ و قاطبه مردم قدر شناس شهرستان بهاباد اعلام و رجاء واثق دارم با اتحاد و همدلی که دستور اکید قرآن کریم و اهل بیت (علیهم السلام) است میتوان با تعامل سازنده با مدیران استانی بخش اعظم مشکلات شهرستان را مرتفع نمود ، لذا از همگان استدعا دارم وحدت را سر لوحه کار خود قرار داده و با پرهیز شدید از حاشیه های وقت گیر و بی فایده و عمل به رهنمود های مقام عظمای ولایت حضرت آیت الله خامنه ای و رعایت قانون که به گفته رئیس جمهور محترم جناب حجت الاسلام و المسلمین دکتر روحانی راس اعتدال است تمام همت خود را به این موضوع معطوف تا اینکه بتوانیم در جهت حل مشکلات و معضلات منطقه قدم برداریم .اینجانب بعنوان نماینده عالی دولت تدبیر و امید اطمینان می دهم دولت محترم علاقه مند به حل مشکلات و رفع دغدغه های مردم بزرگوار این منطقه می باشد و در این راه از هیچ کوششی دریغ نخواهد کرد.
در پایان ضمن تقدیر از مدیران سابق این شهرستان که زحمات زیادی برای این منطقه متحمل شده اند انشا الله نزد خداوند ماجور باشند لازم می دانم از همه اشخاص حقیقی و حقوقی که به صورت حضوری و غیر حضوری اینجانب را شرمنده الطاف خود نموده اند استدعا نمایم از نصب پارچه و اهدا گل و غیره خودداری فرمایند.
اللهم وقفنا لها تحب و ترضی
عباس اقبال بهابادی
فرماندار بهاباد
خداراشکر علیرغم حرف و حدیث های فراوان فرماندار بهاباد هم مشخص شد و آقای عباس اقبال این مسئولیت سنگین را چند روزی هست که بر عهده گرفته اند.در این مطلب از شما می خواهیم انتظارات خود را از فرماندار جدید بهاباد بنویسید.از نظر شما اولویت های کاری فرماندار جدید چه باید باشد؟اگر شما جای فرماندار جدید بودید اولین کاری که انجام می دادید چه بود؟به طور کلی اگر پیشنهادی درهرمورد مربوط به بهاباد دارید هم می توانید در این قسمت بنویسید.امیدواریم همگی در این بحث آزاد شرکت کنید و نظرات سازنده خود را به فرماندار جدید بهاباد هدیه کنید.
در روزهایی که گذشت مهمترین موضوع شهرستان بحث انتخاب فرماندار بود . در این چند روز اکثرمباحث سایت به این موضوع اختصاص داشت وما را از دوموضوع نسبتا مهم غافل کرد که جا دارد حتما این دو موضوع مدنظر قرار بگیرد:
اولین موضوع قهرمانی تیم فوتبال انصاربهاباد وراهیابی به لیگ برتر استان می باشد.
تیم انصار بهاباد توانست بدون باخت قهرمان لیگ دسته اول استان یزد شود و به لیگ برتر استان راه پیدا کند که برای فوتبال بهاباد اتفاق مبارک و بی سابقه ای است.جا دارد همینجا از تمامی بازیکنان تیم،سرمربی وسرپرست تیم،خصوصا از آقایان علی اکبرزراشکی و رضا زراشکی که تقریبا تمامی هزینه های تیم انصار را پرداخت کردند و زحمات زیادی را متحمل شدند تا این تیم به نام بهاباد در لیگ دسته اول استان شرکت کند وقهرمان استان شود وهمچنین از تمامی کسانی که به نحوی یار وپشتیبان این تیم بودند تشکر می کنیم وامیدواریم مسئولان وخصوصا فرماندار محترم با حمایت همه جانبه از این تیم و ورزش شهرمان زمینه رشد وشکوفایی وپیشرفت استعدادهای جوانان ونوجوانان شهرمان را فراهم کنند.پیش از این در دو مطلب به این تیم پرداخته بودیم که می توانید از (اینجا ) و (اینجا)مشاهده کنید.
- موضوع دوم زیبا سازی شهر وآماده سازی شهر برای ورود مهمانان نوروزی توسط شهرداری بود که جا دارد تشکر ویژه داشته باشیم از شهردار محترم وجوان شهرمان آقای مهندس خانی زاده که انصافا از زمان تصدی پست شهرداربهاباد اقدامات وکارهای زیادی درجهت زیباسازی فضای شهری انجام داده اندکه برای این نیروی جوان وفعال شهرمان آرزوی موفقیت وسربلندی می کنیم وهمچنین از شورای شهربهاباد،پرسنل وکارگران خدوم وزحمتکش شهرداری نیزسپاسگزاری می کنیم.
امیدواریم همه ی ما با حمایت همه جانبه از شهردار محترم زمینه آبادانی شهرمان را فراهم کنیم.
منبع:هفته نامه پرگار یزد
يزد از استا نهای توسعه يافته و برخوردارکشور است. اين استان مرکز ثقل جنوب شرق کشور به شمار می رود و ماهانه و حتي روزانه پذيراي مهاجرين بسياري است که براي شغل و آينده بهتر، سرازير يزد می شوند، اما در پس اين چهره توسعه يافته، هميشه فريادهاي فقرو محروميت بلند بوده است. شهرستا ن های مختلف استان از محروميت ناله کرده ا ند و نوعي احساس در خصوص تبعيض اجتماعي در يزدوجود داشته است. احساسي که به تدريج و مرورزمان باعث آشوب و اغتشاش در نقاط مختلف يزد شده است، هنوز اذهان عمومي جامعه، ازاغتشاشات سال گذشته بهاباد دل پر دردي دارند.
از ديدگاه کلان نيز هميشه محروميت يا توسعه يافتگي، ذهن برنامه ريزان وسياستمداران را به خود مشغول کرده است. درتقسيم بودجه های استاني، محروميت يا توسعه يافتگي هميشه از شاخص های اساسي بوده است. سياستمداران از تقسيم ناعادلانه بودجه گلايه کرده و از حرکت قطار توسعه بر يک محور ناخشنود بوده اند.
در سا ل های اخير نيز جلوه ويژه اي از نزاع سياسي با محوريت توسعه در بدنه مديريت استان ظهور يافته است که به واکنش های مختلف بین مديران و نمايندگان مجلس کشيده شده است.
همه اين نزا عها و اختلا ف ها و افرادي که درمتن آن قرار داشتند هميشه يک تصوير مشترک از توسعه يافتگي استان داشتند، طبق این تصوير مشترک، يزد، اردکان و ميبد مناطق توسعه يافته و خاتم و ابرکوه مناطق محروم استان هستند،
اين تصوير براي ساليان متمادي در پشت بسياري از تصميمات، برنامه ريزي ها و تقسيم بودجه های استاني بوده است. حتي سند اشتغال مناطق محروم استان به نام خاتم، ابرکوه وطبس خورده است و برخي از نزاع ها ي اجتماعي و سياسي در استان از اين تصوير واحد ناشي می شود؛ اما بنابر پژوهشي که توسط صادق بختياري و همکاران در سال 1390 با عنوان سنجش وضعيت توسعه يافتگي شهرستا ن های استان يزد صورت گرفته،شهرستا ن ها ي بهاباد، طبس و خاتم به عنوان شهرستا ن های محروم، بافق و ابرکوه شهرستا ن های نيمه محروم، تفت،صدوق(اشکذر)و مهريز به عنوان شهرستا ن های نيمه برخوردار و در مقابل، يزد، اردکان و ميبد دارنده عنوانشهرستا ن های برخوردار استان هستند.
برای بزرگنمایی بر روی عکس کلیک کنید
نتايج اين پژوهش مبين آن است که بين شهرستا ن های برخوردار به ويژه شهرستان يزد با ساير شهرستا نها اختلاف جالب توجهي درسطح توسعه يافتگي وجود دارد.
نتايج اين تحقيق در خصوص شهرستا ن های برخوردار با ادعاهاي گذشته مردم و مسئولان همخواني دارد ؛ اما نقطه اختلاف در خصوص شهرستا ن های غيربرخوردار است. ابرکوه درگذشته شهرستان محروم بوده است، از بهاباد [به علت تازه تاسیس بودن شهرستان]تاکنون نامي برده نمي شده و در خصوص سطح توسعه يافتگي
شهرستا ن های بافق، تفت، صدوق(اشکذر) و مهريز هميشه حرف و حدیث های فراواني وجود داشته است.
در اين پژوهش، بيش از 182 شاخص در بخش های اقصاد کلان، کشاورزي، صنعت و معدن، بهداشت و درمان، آموزش، امور زيربنایي،عمران شهري و روستایي، بازرگاني و تعاون فرهنگ و هنر و گردشگري و آمار حياتي مورد ارزيابي قرار گرفته است.
تجزيه و تحليل نتايج اين پژوهش با استفاده از روش تحليل عاملي نشان مي دهد؛شهرستا نها ي ميبد، تفت و يزد به ترتيب توسعه يافته ترين و طبس، خاتم و ابرکوه محرو م ترين نقاط استان يزد هستند.
از نگاه فرمانداران ، رتبه توسعه يافتگي شهرستا ن های استان به ترتيب شامل يزد،اردکان، ميبد، تفت، مهريز، صدوق(اشکذر)، ابرکوه،طبس، بافق، خاتم و بهاباد است.
از نگاه مديران اجرایي نيز ميزان توسعه يافتگي شهرستا ن های استان به ترتيب شامل يزد، اردکان، ميبد، تفت، ابرکوه، مهريز، بافق، طبس، صدوق(اشکذر)، بهاباد و خاتم مي باشد. تلفيق ديدگا ه ها و روش های مختلف در اين پژوهش نشان می دهد خط توسعه استان به ترتيب شامل يزد، اردکان، ميبد،تفت، صدوق(اشکذر)، مهريز، بافق،ابرکوه، بهاباد، طبس و خاتم است.
بنابراين، نتايج اين تحقيق می تواند در تدوين مجموعه برنامه ها و اسناد توسعه ای استان، به ويژه در حوزه توزيع اعتبارات تملک دارایی های سرمايه اي استان و نيز توزيع تسهيلات اشتغال زایي، مورد استفاده برنامه ريزان و سياست گذاران استان قرار گرفته و از بسياري اختلافات و نزاع های سياسي و منطقه ای جلوگيري کند.
پی نوشت:اصل مقاله را می توانید از (اینجا )دریافت کنید.
یکشنبه بازی دوستانه بین تیمهای منتخب بهاباد وامیدمس کرمان در ورزشگاه امام علی(ع)بهاباد برگزار شد که تیم امید مس با نتیجه 6 بر یک تیم منتخب بهاباد را شکست داد.
سید محمود میر ابوالقاسمی عضو شورای عالی استانها در نطق پیش از دستور در چهارمین اجلاس شورای عالی استانها که عصر دیروز(سه شنبه)با حضور وزیر راه و شهرسازی در ساختمان قدیم مجلس شورای اسلامی برگزار شد از رئیسجمهور و دولت خواست همان طور که در مورد دریاچه ارومیه دستور خاص صادر میکنند، در مورد تامین آب یزد نیز دستور صادر کنند تا این استان کویری از این موهبت الهی بهرهمند و مردم آن به زندگی امیدوارتر شود.
وی افزود: بزرگترین حوزه انتخابیه کشور با ۵ شهر با فاصله ۶۰۰ کیلومتر از شهرستان خاتم تا بهاباد مربوط به استان یزد است؛ از دولت و مجلس شورای اسلامی تقاضا داریم هر چه سریعتر نسبت به تعیین تکلیف حوزه انتخابیه شهرستان مهریز، بافق، بهاباد، ابرکوه و خاتم اقدام کنند.
عضو شورای عالی استانها تصریح کرد: تعدادی از شهرستانهای استان یزد از جمله شهرستانهای بافق و بهاباد فاقد گاز شهری میباشند؛ از رئیسجمهور و وزیر نفت تقاضا دارم دستور دهند تا نسبت به گاز رسانی به این شهرستانها اقدامات لازم را مبذول فرمایند.
میرابوالقاسمی در راستای تحقق عملی مدیریت جهادی در مدیریت شهری و شوراها توجه به نقش شوراها در فرایند اقتصاد مقاومتی و بخصوص در اقتصاد شهر و روستا با توجه به مزیتهای نسبی آن و توجه به نقش شوراها در ارتقای فرهنگ شهر از طریق گسترش فضاهای فرهنگی و آموزش شهروندی را پیشنهاد کرد.
وی توجه به نقش شوراها در ایجاد عزم ملی از طریق مشارکت عملی شهروندی در امر تصمیم گیری و تصیمیم سازی را یکی دیگر از اهداف برشمرد و خاطرنشان کرد: شناسایی و رفع مشکلات شوراها اعم از شهر و روستا و فرادست به عنوان پارلمانهای محلی، و فرابخشی است و ایجاد و تقویت تعامل سازنده بر مبنای قوانین کشور بخصوص قانون اساسی، میان حاکمیت و شوراها قرار گرفته است.
این عضو شورای عالی استانها تصریح کرد: به روز کردن قوانین مرتبط با شوراها و شهرداریها بخصوص تسریع قانون مدیریت خدمات کشوری به شهردایها و اصلاح ماده ۱۱۷ قانون مدیریت خدمات کشوری باید مورد توجه قرار گیرد.
وی در ادامه به رئیس شورای عالی استانها پیشنهاد داد که در مدت ۴ سال از ۳۱ استان کشور بازدید کرده و از نزدیک در جریان مسائل و مشکلات شوراهای هر استان قرار گیرد تا موجب دلگری اعضا شورا شوند.
میر ابوالقاسمی تصریح کرد: این کار باعث تشویق و طرقیت شوراهای استان به ارائه طرح و لایحه استانهایی که در هر سال بیشترین طرح و لایحه را ارائه دهند شناسایی و با دعوت از آنها مورد تکریم و تشویق قرار گیرند.
وی با اشاره به اجرای مرحله دوم هدفمندی یارانه گفت: هم اکنون این طرح در حال اجرا است؛ با توجه به اجرای مرحله دوم هدفمندی یارانه که نیاز به عزم جدی و احساس مسولیت آحاد شهروندان دارد، شوراهای شهر و روستا با اتخاذ راهکارها میتوانند نقش بزرگی در توجیه افکارعمومی داشته باشند؛ گرچه از مسولان و دولت انتظار داریم با اتخاذ تدابیر از وارد شدن هر گونه فشار به قشر آسیب پذیر جامعه بخصوص کارمندان، کارگران و کشاورزان جلوگیری کنند.
مرداد سال گذشته چند روزی پس از عیدفطر با شیخ حسین راهی روستایی می شویم که تا پیش از آن حتی اسم آن را هم نشنیده بودیم.روستای "علی آباد گود گنستان".روستایی که در 40 کیلومتری بهاباد واقع است و 4 سالی بیشتر از الحاق آن به شهرستان بهاباد نمی گذرد.هدف ما دیدار با خانواده دو شهید روستا بود. روستایی به این کوچکی دو شهید تقدیم این نظام کرده است.دو برادر به نام های علی و حسن هرکدام تنها دو فرزند داشته اند هردو هم پسر و از این دو فرزند یکی از فرزندان خود را تقدیم این نظام مقدس کرده اند: شهید اکبر رحمانی فرزند مرحوم حسن که در 1362/6/19 در کردستان به خیل شهدا پیوسته است و شهید جاویدالاثر عباس رحمانی که در 1366/6/26 در سومار به شهادت رسیده و هنوز هم پدر و مادرش چشم انتظار بازگشت پیکر مطهرش هستند.آن روز با خانواده این دو شهید دیدار کردیم و از شهدای شان برایمان گفتند. .باید می بودید و روحیه انقلابی پدر شهید عباس رحمانی را می دیدید.خواسته هردو خانواده در آن روز روشن شدن چراغ های گلزار شهدا و همچنین ساخته شدن مسجد نیمه تمام روستایشان بود.با پیگیریهایی که صورت گرفت و با همراهی آقایان داود محمدی و سیدکاظم میرمحمدی خواسته اول برآورده شد.چند روز قبل جلسه ای در پایگاه شهید جلیلی برپا بود.موضوع ساخت مسجد این روستا مطرح شد و قرار شد با کمک بچه های پایگاه شهید جلیلی و البته کمک های مادی خیرین عزیز دومین خواسته این عزیزان هم برآورده شود.انچه در ادامه می آید گزارشی است از یک اردوی جهادی چند ساعته برای ساخت مسجد یک روستا.
جمعه 22 فروردین 1393
صبح جمعه برای نماز که بیدار می شوم طبق معمول اول نگاهی به صفحه تلفن همراهم می اندازم پیامک شیخ حسین نظرم را جلب می کند"ساعت 7:30 جلوی مهدیه باشید"با لباس کار جلوی مهدیه منتظر می نشینم تا دعای ندبه تمام شود. باباحسن قاسمی پیغام شیخ حسین را می آورند که بیایید داخل.با این که لباسم مناسب نیست اما اطاعت می کنم.شیخ حسین و مهدی رزاقی و دو سه تا از نوجوان های پایگاه شهید جلیلی داخل مسجدند .مدتی داخل مسجد منتظر بچه ها می نشینیم اما خبری از سایرین نمی شود دو نفر از بزرگترهای پایگاه پیغام می دهند که ما امروز نمی آییم ناراحت می شوم .قرار ما این نبود.
در این فاصله شیخ حسین با احمد طلایی و حاج حسین فلاح هماهنگ می کنند .نمی توان منتظر بقیه نشست و به سمت انبار حاج حسین فلاح راه می افتیم.با احمد طلایی 5 نفری بلوک ها را بار می زنیم.جلوی مسجد ابوالفضل 2تا از بچه های دیگر هم با چشمان خواب آلود به ما اضافه می شوند.بابا حسن را هم از در خانه شان بر می داریم و با دو پراید به سمت روستا حرکت می کنیم.جلوی قبرستان ببروئیه کلی معطل می نشینیم تا خاور احمد طلائی سربرسد.واقعا سوار خاور شدن با این سرعت لاک پشتی هم حوصله عجیبی می خواهدکه من ندارم.
حدود 10 کیلومتر راه خاکی نسبتا صافی را طی می کنیم تا به ورودی روستای علی آباد گود گنستان برسیم.قبور مطهر شهدا روی تپه ای در بالای روستا خودنمایی می کند.صدای دلنوازخاور معدود اهالی روستا را به بیرون می کشاند. تاج ماشین به درختان گیر می کند واحمد طلایی هرکار می کند نمی تواند ماشین را به کنار مسجد برساند.چاره ای نیست باید بلوک ها را دست به دست کرد.
مادر شهید دعاگویان به استقبالمان می آید و با آن لهجه قشنگش مرتب می گوید"ای قربون بهابادیا بشم"کمی خوش به حالم می شود.
2 نفر از اهالی روستا هم به کمک ما می آیند.تخلیه بلوک ها به علت مسافت زیاد به کندی پیش می رود و جوان های روغن نباتی سریع خسته می شوند.ابوالفضل کاظمیان مرتب غر می زند.مادر شهید با سینی چای به دادشان می رسد و چه کیفی می کنند این نوجوان ها از دیدن سینی چای.آقای محمدی که به ما کمک می کند به باباحسن اشاره می کند و می گوید عجب آدم معتقدی.بر بلوک ها بوسه می زند.باید هم تعجب کند.در بهاباد خودمان هم هنوز باباحسن را درست نمی شناسند.اسطوره اخلاص است.روزی درباره او در همین سایت خواهم نوشت.
کار که تمام می شود بچه ها دور شیخ حسین جمع می شوند و شیخ برایشان از شهدای روستا می گوید و ارزش کار جهادی و توصیه های آقا در این مورد.دستها را می شوییم و همگی به دیدار مادر شهید اکبر رحمانی می رویم.پدر و مادر شهید دیگر، در روستا حضور ندارند.خانه شهید عبارت است از دو اتاق محقر روستایی با سقف ضربی .آن قدر کوچک که همه ما جایمان نمی شود.مادر شهید گریه کنان از پسر شهیدش برایمان می گوید.ازدین و ایمانش از انقلابی بودنش از کاری و زرنگ بودنش .از این که آخرین بار نامه داده بود که چند روز دیگر می آیم اما جنازه اش آمد.
مادر شهید می گوید چند روزاست که به خاطر سوختن لامپ تیربرق جلوی خانه ام و تاریکی مسیر رفت و آمدم به اداره برق بهاباد زنگ می زنم اما کسی کاری برایم انجام نداده است و گله مند بود.از مادر شهید خداحافظی می کنیم و به سمت گلزار شهدا حرکت می کنیم.گلزار شهدا در بهترین جای ممکن واقع شده است.
بچه ها باهم "کجایید ای شهیدان خدایی..." را می خوانند.باد شدیدی می وزد. خداراشکر آرزوی مادر و پدر شهیدان برای روشن شدن چراغ بالای قبرها برآورده شد و اکنون دیگر شبها گلزار شهدای روستا تاریک نیست.جالب است روی قبر یکی از شهدا نوشته شده"بنیاد شهید زرند" و روی دیگری "بنیاد شهید بافق" و این نشان از دست به دست شدن این روستا بین 3 شهرستان مختلف در سالهای گذشته است.
آماده برگشتن به بهاباد می شویم که حاج آقا محمدی مثل دفعه قبل مارا برای پذیرایی به منزل دعوت می کنند و شیخ حسین هم که هیچ دعوتی را رد نمی کند.بر روی یک سکوی سیمانی که زیر درخت توتی ساخته شده می نشینیم.جای خیلی باحالی است.محمود آقا داماد خانواده زحمت پذیرایی از ما رابرعهده دارد .وقت اذان می شود.شیخ حسین اذان می گوید و همانجا روی سکو نمازمان را به جماعت می خوانیم.شیخ بعد از نماز برای مان از شهدا و فضیلت خدمت به خانواده شهدا می گوید.
کم کم وقت رفتن می رسد.امروز روز بسیار خوبی برای همه ما بود و من مطمئنم هیچ کدام از بچه های پایگاه این روز را فراموش نخواهند کرد.
پی نوشت:لامپ تیر چراغ برق ،فردای آن روز توسط دونفر از بچه های پایگاه تعویض شد.
اگر شما هم دوست دارید برای ساخت این مسجد کمک کنید- اعم از کمک مادی و فیزیکی - به پایگاه شهید جلیلی یا شیخ حسین مراجعه کنید.
این مطلب ان شاء ا... تا پایان ساخت مسجد ادامه خواهد داشت.
گزارش تصویری از این اردوی جهادی را در ادامه ببینید.
به بهانه هفته بزرگداشت مقام معلم یادی میکنیم از معلم شهید محمد غنی زاده
معلم شهید محمد غنی زاده پس از چندین بارحضوردرجبهه ٬در عملیات رمضان درتاریخ61/4/24 در شلمچه به شهادت رسید وپیکرمطهرش پس از 14سال درتاریخ 75/3/15به وطن بازگشت.
خاطره ای از حاج احمد هوشمند
شهید غنی زاده اولین مربی تربیتی مدرسه راهنمایی ابن سینا بودند وبسیار باسواد واهل مطالعه مخصوصا کتب شهید مطهری زیادمطالعه می کرد. , درخردادسال 1361 درست ده روزپس ارفتح خرمشهر به اتفاق این شهیدبزرگوار و عده دیگری ازبسیجیان به جبهه اعزام شده ودر دانشگاه شهیدچمران اهواز مستقر شدیم .قبل از عملیات رمضان بودو درآن موقع تا عملیات درزمانی که آموزش نظامی جهت آمادگی درعملیات نبوداکثراوقات داشت مطالعه می کرد یک روز به اوگفتیم آمحمداین درست نیست شماهمش مطالعه کنی وماغذابگیریم وتو کاری نکنی ایشان گفت: آقای هوشمند شماغذابگیرید هرچی ظرف باشه را من می شویم ازاون به بعد ایشان آخرشب هرچی ظرف ازصبح تااون ساعت شب روی هم تلنبار می شد رامی شست .درمدتی که باهم بودیم یا مطالعه می کرد ویاعبادت ونماز ودعا و.. وقتی قبل از عملیات دورهم می نشستیم وشوخی می کردیم که کی رنگ شهادت داره کی نداره اوواقعا رنگ شهادت داشت وعاقبت پس از چندین بارحضوردرجبهه در همان عملیات (رمضان ) درتاریخ 61/4/24 در شلمچه به شهادت رسید وپیکرمطهرش پس از 14سال دوری ازوطن درتاریخ 75/3/15 به وطن بازگشت.
نوشته زیر روایتی است دلنشین از 3 روز اعتکاف که توسط یکی از معتکفین نوشته شده است.بنا به درخواست این عزیز از نوشتن نام ایشان چشم پوشی می کنیم.
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه
روز اول
"باید قبل از اذان صبح مسجد باشی" این شرط اول برای ورود به مراسم اعتکافه با اینکه خیلی خوابم میومد از ترس اینکه خواب بمونم تا صبح نخوابیدم ساعت چهار صبح به همراه توشه معتکفین که یک پتو و یک رواندار است راهی مسجد جامع شدم. معتکفین کم کم وارد میشن چهره های آشنا که هرسال تو اعتکاف میتونی پیداشون کنی و فرصت هرساله اعتکاف را از دست نمیدن می بینی مثل حاج اکبر قاسمی، سیدکاظم و حاج رضا خواجه زاده که هرساله از سرکازه برای اعتکاف به بهاباد میان.نوجوون های زیادی هم امسال اومدن که اکثرا اولین باره که در اعتکاف شرکت می کنن از ششم دبستان تا پیش دانشگاهی .نمیدونم چرا امسال جوون ها آب رفتن و از اون طرف به نوجوون ها اضافه شدن تعداد جوون ها شاید انگشت شمار باشه آمار کشوری نشون میده که هفتاد درصد ثبت نامی ها جوون اند ولی تو مسجدجامع هفتاد درصد نوجوون و بچه مدرسه ای اند .
طبق سنت هرساله قبل از نماز صبح حدود یه ربع جلسه توجیهی است که شیخ حسین توضیحاتی درباره اعتکاف و احکام و آداب اعتکاف و لزوم بهره بردن از این فرصت گرانبها می دهد و یک خواهش عاجزانه که موبایل ها را خاموش کنیم و موبایل همراهمون نداشته باشیم.با تمام شدن دعای عهد و زیارت عاشورا من هم مثل همه معتکفین به سوی رختخواب سرازیر میشم.ساعت نه و نیم با سروصدای بچه ها از خواب بلند شدم واااااای که چقدر اینا سروصدا میکنن مگه میذارن بخوابیم دیگه مجبور میشم بلند بشم و وضویی بگیرم انگار خیلیا زودتر از من بیدار شدن و در حال قرآن خواندن و نماز خواندن هستند. یکی از بچه ها را میبینم که هندزفری داخل گوششه و داره همراه قاری زمزمه میکنه میگه خیلی بهتره آدم قرآنشو درست تر میخونه. بعدازظهر روضه هست و مراسم جشن میلاد امیرالمومنین. مسجد خیلی شلوغ میشه شیرینی و شربت و گلاب پخش میکنن ولی برای ما که روزه ایم یه حسرت شیرین داره که فعلا نمیتونیم بخوریم و تا افطار باید صبر کنیم.
هرچه به افطار نزدیک تر میشیم جنب و جوش بچه ها بیشتر میشه یه احساس شوقی را میشه تو چهره تک تک بچه ها دید برای خیلیاشون امسال اولین تجربه معتکف شدنه و شیرینی اش براشون مضاعفه.پدر اکثر بچه ها هم اومدن نماز و مسجد خیلی شلوغه بلافاصله بعد از نماز لیوانای شیرداغ بین بچه ها توزیع میشه و بلافاصله سفره افطار را میندازن.قسمتی که در روزهای عادی محل نمازخوندن خانمهاست مقر سیدکاظمه وهیچ کسبه جز گروه تدارکات حق نداره پاشو توش بذاره.سیدکاظم با هیچ کس تعارف ندارن و انصافا حضور سیدکاظم برای اعتکاف یک غنیمته. خوردن افطاری با قاشق های یک بار مصرف خیلی مشکله با خودم میگم یادم باشه برای سال آینده حتما همراه خودم قاشق بیارم . میبینم انگار همه نظر من را دارن. حدود یک ساعت بعد از افطار حال سه تا از بچه ها بد میشه و دل درد میشن مثل اینکه شیر بهشون نساخته دوا ودرمون سرپایی فایده نداره و دست به دامان اورژانس میشن و هرسه را به بیمارستان میبرن خوشبختانه دوتاشون حالشون خوب شد و به اعتکاف برگشتند و فعلا اعتکاف یک نفر تلفات داشته.
تا آخر شب بساط ملاقات های خانوادگی پهن بود خانواده اکثر معتکفین برای دیدنشون اومدن بعضی از مادرها این قدر قربون صدقه بچه هاشون می رفتن که انگار یک ماهه بچه هاشون را ندیدن .بازار میوه و آبمیوه و انواع خوراکی ها شدیدا داغه و اکثر والدین ماشالا با دست پر به دیدن بچه ها اومدن.
روز دوم
ساعت 2 از خواب بیدار میشم صدای مناجات معتکفین از جای جای مسجد به گوش میرسه بعضیا دارن قرآن میخونن بعضیا دارن نماز میخونن جلوی بعضیا هم مفاتیح بازه.کم کم عوامل پشت صحنه وارد عمل میشن و سحری ها را میارن و بساط سحری پهن میشه شیخ حسین پشت بلندگو میگه نماز شب فراموش نشه و هرکی نخونده هنوز ده دقیقه ای تا اذان مونده. حسین فلاح (مداح)مرد اول تدارکات اعتکاف در این چند سال هست و مخلصانه در تمام این چند روز به معتکفین خدمت می کند .مطمئنم اجر و پاداش او از همه این معتکفین بیشتر است.سحری یک قیمه خوشمزه است که خیلی می چسبد.
برنامه امروز صبح سخنرانی حاج عباس اقبال است.حاج عباس مطالعات بسیار زیادی در مسائل دینی به ویژه نهج البلاغه دارن و انصافا سخنرانی بسیار خوب و با محتوایی میکنن.بعداز نماز ظهر و عصر اکثرا برای استراحت میرن که بخوابن اما مگر این بچه ها میذارن. این قدر سروصدا میکنن که داد بزرگتر ها را درمیارن .چندتا از بزرگترها میان و به بچه ها تذکر میدن اما مگه بچه ها گوش میکنن. به نظر من اصلا نباید توقعی از بچه ها داشت. دانش آموزی که از کوچه ها و فوتبال و بازی و کامپیوتر دل کنده و به اعتکاف اومده واقعا نباید توقع داشته باشیم مثل بزرگترها به گوشه ای بشینه و دعا و نماز بخونه همین که به این اعتکاف اومده کار بزرگیه و همین که در این فضای معنوی قرار گرفته تاثیر خودش را می پذیره.
بعد ازظهر شیخ آزاده عزیز حاج حسین شیخ زاده خاطرات دوران اسارت خود را برای بچه ها بیان می کنن . از سختی ها و شیرینی های اسارت گفتن از باهم بودن ها و به جنگ سختی ها رفتن .برای بچه ها خیلی جالب بود و سوالات زیادی هم از حاج حسین پرسیدن و خیلی زود با حاج حسین ارتباط برقرار کردند.در این سه روزه بساط درس خوندن هم پهن بود و بچه هایی که امتحان داشتن درس میخوندن با اینکه واقعا در این فضا درس خوندن مشکله.آقا رضا میرابوالقاسمی هم برای رفع اشکال بچه هایی که شنبه امتحان داشتن در مسجد حاضر شدن که کار قشنگیه.
مسجد قدیمی پاتوق اصلی نوجوون هاست.به محض پایان هر مراسمی بچه ها بلافاصله میان اینجا .عده ای مشغول کشتی میشن تعدادی مشغول بازی با تلفن های همراشون میشن عده ای دور هم قضیه میگن و میخندن تعدادی کتاب میخونن و برخی هم درس.
امشب شب رحلت حضرت زینب(س) هست. اعتکاف با امیرالمومنین (ع) شروع میشه و با حضرت زینب (س)خاتمه پیدا میکنه انگار که تمام مراسمات معنوی ما با این خاندان گره خورده و بدون وجود این عزیزان این مراسمات به جایی نمی رسه . از ساعت ده شب مراسم سخنرانی و روضه برپا می شود طبق عادت هرساله سخنران این مراسم حاج آقا اخوان هستند و مداحی هم بر عهده آقای فلاح است با آغاز مصیبت و مداحی ، صدای گریه از جای جای مسجد بلند میشه و من را به روزهای زیبای محرم میبره اعتکاف هم رمضان است و هم محرم. هم روزه دارد و مناجات و شب زنده داری وهم عزاداری خاندان عصمت و طهارت.
امشب شب نیمه ماه رجب است در فضیلت این شب همین بس که این شب را غفیله نامیده اند چرا که بسیاری از مردم از آن غافل اند معتکفین سعی بر این دارند که این شب عزیز را از دست ندهند هرکس در گوشه ای از مسجد مشغول مناجات با خداست از بلندگوی مسجد نوای" مولای یا مولای..." به گوش می رسد صدای آرام گریه معتکفین می آید اینجا حریم ها برداشته شده و هرکس بی پروا با خدای خود نجوا می کند و از خدای خود مدد می طلبد. یاد جمله شیخ حسین می افتم که یادآوری کردن برای مریض ها یادتون نره که دعا کنید برای همه دعا می کنم .به حال خوش برخی از معتکفین غبطه می خورم.
روز سوم
بعد از نماز صبح که می خوابم نزدیک ظهر بیدار میشم یادم میاد امروز اعمال ام داوود را باید انجام بدیم. وای که چقدر مشکله. از ظهر تا نزدیکای نماز مغرب و عشاء طول میکشه .بین دونماز شیخ حسین توضیحاتی درباره اعمال ام داوود میدن و میگن که بچه ها اگر نمیتونن این اعمال را انجام بدن به جاش هزار مرتبه سوره توحید را بخونن. یادمه سال های گذشته درب مسجد قدیمی را میبستند و بچه ها را مجبور میکردن اعمال ام داوود را انجام بدن اما امسال کار درست تری کردند و بچه ها را آزاد گذاشتند. واقعا این اعمال برای بچه ها و ایضا بزرگترها خیلی سخت و طاقت فرساست.یکی از بچه ها میگه آقای اخوان چند روز قبل از اعتکافتو مسجد صاحب زمان گفتن اعتکاف به جز روزه هیچ آداب و ترتیب دیگه ای نداره با خودم میگم پس بقیه اعمالشو این آخوندا گذاشتن توش!
تا حدود ساعت 6 عصرخواندن قرآن طول میکشه و بعدش خواندن دعای استفتاح شروع میشه اینجا قسمت اصلی مراسم اعتکافه و وقت حاجت گرفتن ومزد سه روز روزه را گرفتن. افراد غیر معتکف زیادی هم اومدن.شیخ حسین دعا را با سوز عجیبی میخونه دعا که به فراز یااَللَّهُ یارَحْمنُ، یا رَحیمُ یا حَلیمُ که میرسه زمزمه تمام معتکفین بلند میشه و همه با شیخ حسین هم ناله میشن کم کم ناله و گریه از گوشه هایی از مسجد شنیده میشه به فرازهای پایانی و سجده که میرسیم صدای بلند گریه از همه جای مسجد بلند میشه اگر دیشب با صدای آهسته گریه میکردن امروز بی پروا گریه میکنند و زار زار اشک میریزند .بعضی بچه ها را میبینم که همراه بزرگان مانند ابر بهاری گریه میکنند و ذات پاک خودشان را به رخ ما میکشند .همان بچه هایی که همه از دستشان مینالیدند امروز مطمئنم قبولی دعای ما در گروی دعای آنهاست و خدا حساب ویژه ای روی این عزیزان باز کرده است. یاد امام وشهدا پایان بخش مراسم امروز است هنوز گریه ها تمام نشده و همه این بار به یاد شهدا گریه میکنند آن عزیزانی که حضور هرساله معتکفین و این فضای معنوی، مرهون جانفشانی های آنها ست.
به ساعات پایانی اعتکاف نزدیک میشیم همدیگر را در آغوش گرفته و از یکدیگر حلالیت میطلبیم برخی موقع خداحافظی گریه می کنند.
برای اولین بار یک عکس یادگاری دست جمعی از تمام معتکفین گرفته میشه که عکس بسیار زیبایی هم میشه ارزش این عکس شاید ده ها سال دیگر معلوم بشه.
با گفتن اذان مغرب اعتکاف سه روزه ما به پایان میرسه .یک سال دیگر در جمع معتکفین عزیز بودیم با آنها خندیدیم و با آنها گریه کردیم با آنها ناله کردیم و با آنها شب را به صبح رساندیم.بین دو نماز شیخ حسین از تمامی افرادی که در برگزاری این مراسم نقش داشتند تشکر کرد و از همه حلالیت طلبید.
بیرون مسجد اما غوغایی بود.پدر و مادرها دسته گل به دست، منتظر فرزندانشون بودن.این پایان مراسم هم هرسال تجملاتی تر میشه چندسال پیش اصلا خبری نبود ولی الان به دسته ی گل، کادو و طلا هم اضافه شده .البته خانواده من کاملا رعایت کردن و کسی اصلا به استقبالم نیومد که بخوادبرام گل بیاره!با همون موتوری که اومده بودم برگشتم.
اعتکاف امسال هم تمام شد.دلم برای اعتکاف دوست داشتنی تنگ میشه دلم برای پیرمردهای باصفا برای بچه های پرسروصدا برای مناجات های نیمه شب برای معنویت این چند روز برای دور هم بودنها برای سخت گیری های سیدکاظم برای مهربانی های شیخ حسین تنگ می شه و در یک کلام دلم برای حال خوش این روزهای خودم تنگ می شه.
اعتکاف امسال هم تموم شد ولی من دلمو تو مسجد جا گذاشتم .خدایا سال دیگه میام میبرمش.
نوشته زیر توسط یکی از خوانندگان سایت برای ما ارسال شده که بی کم و کاست از نظرتان می گذرد.
امروز که در سایت ها می گشتم به مطلب زیر برخورد کردم (اینجا را ببینید) اگر حوصله مطالعه مطلب را ندارید خلاصه مطلب این است که دو تا بنده خدا تحت عنوان مسافرکش دونفرمسافر بخت برگشته را در شهرستان ایذه استان خوزستان سوار می کنند و وسط راه به آنها چای و بیسکویت مسموم می دهند و پس از بیهوش شدن آنها اموالشان را سرقت کرده و آنها را در حالی که گیج و منگ بوده اند در حوالی شهرستان بروجن کنار جاده پر رفت و آمدی رها می کنند که ماشین به یکی از آنها زده و بنده خدا فوت می کند و این دو نفر در دادگاه از اتهام قتل عمد تبرئه می شوند و محکوم به زندان می شوند.تا اینجای کار قضیه مثل خیلی از داستان های صفحه حوادث روزنامه هاست اما چیزی که نظر بنده را جلب کرد این است که متهم ردیف دوم این پرونده به شش ماه حبس و ده سال تبعید اجباری به شهرستان بهاباد محکوم می شود!
حال سوالی که برای بنده پیش آمده این است که ملاک انتخاب این شهرستان برای تبعید این چنین افرادی چیست؟آیا مردم یک شهر،صرفا به خاطر دورافتاده و بن بست بودن شهرشان باید شاهد حضور افراد جانی و خلافکار در محل زندگیشان باشند؟لطفا یکی پاسخ دهد.
در سالهای اخیر امنیت این شهرستان با حضور مشکوک تعداد زیادی نیروی کاراز استان شرقی کشور به خطر افتاده است لطفا شهرستان ما را که روزگاری نه چندان دور یکی از امن ترین شهرستان های ایران بود را بیشتر از این ناامن نکنید.
به بهانه هفته بزرگداشت مقام معلم یادی میکنیم از معلم شهید محمد غنی زاده
معلم شهید محمد غنی زاده پس از چندین بارحضوردرجبهه ٬در عملیات رمضان درتاریخ61/4/24 در شلمچه به شهادت رسید وپیکرمطهرش پس از 14سال درتاریخ 75/3/15به وطن بازگشت.
خاطره ای از حاج احمد هوشمند
شهید غنی زاده اولین مربی تربیتی مدرسه راهنمایی ابن سینا بودند وبسیار باسواد واهل مطالعه مخصوصا کتب شهید مطهری زیادمطالعه می کرد. , درخردادسال 1361 درست ده روزپس ارفتح خرمشهر به اتفاق این شهیدبزرگوار و عده دیگری ازبسیجیان به جبهه اعزام شده ودر دانشگاه شهیدچمران اهواز مستقر شدیم .قبل از عملیات رمضان بودو درآن موقع تا عملیات درزمانی که آموزش نظامی جهت آمادگی درعملیات نبوداکثراوقات داشت مطالعه می کرد یک روز به اوگفتیم آمحمداین درست نیست شماهمش مطالعه کنی وماغذابگیریم وتو کاری نکنی ایشان گفت: آقای هوشمند شماغذابگیرید هرچی ظرف باشه را من می شویم ازاون به بعد ایشان آخرشب هرچی ظرف ازصبح تااون ساعت شب روی هم تلنبار می شد رامی شست .درمدتی که باهم بودیم یا مطالعه می کرد ویاعبادت ونماز ودعا و.. وقتی قبل از عملیات دورهم می نشستیم وشوخی می کردیم که کی رنگ شهادت داره کی نداره اوواقعا رنگ شهادت داشت وعاقبت پس از چندین بارحضوردرجبهه در همان عملیات (رمضان ) درتاریخ 61/4/24 در شلمچه به شهادت رسید وپیکرمطهرش پس از 14سال دوری ازوطن درتاریخ 75/3/15 به وطن بازگشت.