نوشته:حسین عبداللهیان بهابادی
با خواندن مصاحبه آقای عباس حاتمی یاد روزهای اوج فوتبال بهاباد و روزهای بازی خودم در تیمهای تلاش،شهید عالمی،شهید امینی پور و منتخب بهاباد افتادم و با خواندن مصاحبه آقای زراشکی علاقمند شدم شرحی بر فوتبال بهاباد از گذشته تا الان بنویسم.از دلسوزی سینه سوخته های بهاباد تا عدم دلسوزی مسئولین عاشق میز و قدرت در بهاباد.امیدوارم این نوشته بتواند حداقل داغ دل جوانهای قدیم را تازه کند.داغ روزهای داغ تابستان را در زمینهای خاکی ورزشگاه،ملاعبدالله،سنگبری،شهرک و زمین معروف به باغوها در کوچه شهید ابوالقاسمی(زائران)
سال 63 و به دنبال بازنشستگی بابا از پابدانا برای همیشه کوچ کرده و در بهاباد،عشق تمام سالهای زندگیم، ساکن شدیم.آن سال کلاس پنجم ابتدایی بودم و آسیدعباس هاشمی معلم ما بودند.من درسم خوب بود و شاگرد اول کلاس بودم.آن زمان در بهاباد فوتبال در مدارس باب نبود و زنگ ورزش بچه ها سوختنو بازی می کردند و رضا حداد(عباس کلمدا)استاد این بازی بودالبته گاهی اوقات معلمین مدرسه مثل آقایان محمدحسن خانی،حسین کاظمی و محمد عبداللهیان هم به بازی سوختنو می پرداختند. اما من که در استان کرمان به دنیا امده بودم و همانجا مدرسه می رفتم به جز فوتبال ،ورزش دیگری بلد نبودم و خداییش فوتبالم هم خوب بود.
با توجه به اینکه در مدرسه کسی توجهی به فوتبال نداشت زنگهای ورزش توپ فوتبال مدرسه را برداشته و به گوشه ای می رفتم و روپایی می زدم.گاهی اوقات هم محمد عبداللهیان معلم ورزشمان از سر دلسوزی با من همراهی کرده و پاس کاری می کردیم.
بعد از پنجم ابتدایی به مدرسه راهنمایی این سینا رفتیم.آنجا آقای سلطان پناه معلم ورزش بود که به فوتبال اهمیت زیادی می داد.زنگهای ورزش گاهی اوقات به زمین خاکی ورزشگاه می رفتیم.آقای سلطان پناه که در آن زمان عضو تیم استقامت یزد بود یک طرف می ایستاد و من هم طرف دیگر و یارکشی می کردیم و فوتبال بازی می کردیم.در همان زمان برادران حاتمی مدتی بود از پابدانا به بهاباد آمده بودند و استارت فوتبال را در شهرمان زده بودند البته با وجود داغی بازار والیبال در بهاباد ،رونق دوباره فوتبال کار مشکلی بود که آنها به خوبی از پس آن برآمدند.
آن سالها آقای محمد حسین زاده عشق والیبال بودند و خندق رونق عجیبی داشت.تیم های مختلف از اطراف و اکناف دعوت می شدند و ایشان نیز داوری می کردند.یادم است آن زمان تیم والیبال بچه محلهای کوچه زایران نیز رونق داشت .برادران ایمانی(حسین و علی)محمود ترحمی،علی آقا رضوی(آمیرسعید)حسین آقا رضوی(آقا ضیاء) وحسن علیزاده پای ثابت والیبال بودند و اکثر اوقات در دبیرستان سیدمصطفی خمینی (کانون فعلی)پاتوقشان بود و ماهم توپ جمع کنشان بودیم.رفته رفته با زحمات زیاد عباس حاتمی فوتبال جا افتاد.آن سالها عباس و احمد حاتمی تیم های مختلفی را از کوهبنان،بافق،پابدانا و ... به خرج خودشان برای بازی دوستانه دعوت می کردند و در هنگام بازی ورزشگاه خیلی شلوغ می شد و علیرغم امکانات کم ، استقبال خوبی از بازیها می شد.از بازیکنان اولیه تیم منتخب بهاباد می توانم به آقایان احمد و عباس حاتمی،دکتر رضوی،شهید علی اکبر جلیلی،عباس و اکبر باقری نسب،عباس محمدی نیا،مرحوم علی خادمی،حاج اکبر قاسمی اشاره کنم.
سال1366 من کلاس دوم راهنمایی بودم.به خاطر علاقه عجیبی که به فوتبال داشتم اکبر سلطان پناه یک عدد توپ فوتبال کهنه و رنگ و رورفته به من هدیه داد.از خوشحالی سر از پا نمی شناختم و پس از تعطیلی ،از مدرسه ابن سینا (الزهرای فعلی)تا خانه مان در کوچه زایران دویدم.البته اشاره کنم در مسابقات دو هم شرکت می کردم و همیشه جزو سه نفر برتر بهاباد بودم و محمدعلی اسماعیلی بدون استثناء اول بود.
خلاصه کارم این شده بود از مدرسه که می آمدم دفتر و کتاب به سویی پرت می شد و توپم را بر می داشتم خطی به عنوان دروازه روی دیوار می کشیدم و تمرین شوت به دروازه می کردم.همان موقع تیمی از بچه های محل مثل محمدرضا برادرم،شهید عالمی،نادر گرانمایه تشکیل داده بودیم و هربعداز ظهر پنج شنبه با بچه های قلعه از جمله علی اکبر کاظمیان،عباس ملک پور،حسین وارسته،حسن حسین زاده و غلام نظری مسابقه می دادیم و البته همیشه می باختیم.شهید عالمی دروازه بان بود و همیشه غرغر می کرد .وقتی نمی توانستیم گل بزنیم از دروازه تا نزدیکیهای وسط زمین با داد و فریاد می آمد و می گفت بی عرضه ها اگر نمی توانید گل بزنید بیایید توی دروازه من خودم میروم گل می زنم.البته رضا بلوف می زد.اگر چه دروازه بان خوبی بود اما بازیکن چندان خوبی نبود.البته خوب است در این جا به مسئولین تربیت بدنی،سپاه و فرمانداری بهاباد یادآوری کنم که شهید عالمی از ورزشکاران بااخلاق بهاباد بود که جا دارد یک مکان ورزشی به نامش نامگذاری شود.
سال 67 بعد از اتمام جنگ و شهادت رضا ، اسم تیم محله مان را شهید عالمی گذاشتیم.لباسهای سبزرنگی برای تیم خریداری کردیم و آرمی نیز با عنوان شهید عالمی طراحی و بر روی لباسها حک شد.یک روز با بچه ها به این نتیجه رسیدیم باید زمینی را برای خودمان دست و پا کنیم.ابتدا در زمین انتهای کوچه زائران که معروف بود به چهارکوچه و روبروی خانه مرحوم احمد توسلی بود بازی می کردیم اما چند روزی یکبار خدابیامرز احمد توسلی با چوب دنبالمان می کردند.دیدیم اینجا فایده ندارد و باید فکری اساسی برداریم.