شبی همراه با ماموران زحمتکش اداره برق بهاباد
ساعت دو و نیم صبح است.فردا عید فطر است اما به عادت شبهای رمضان بیدارم و خواب به چشمانم راهی ندارد.مشغول نوشتن مطلبی هستم که یک دفعه برق می رود.تاریکی همه جا را فرا می گیرد.این چندمین بار است که در یکی دو هفته گذشته این موقع برق می رود.دراز می کشم اما گرما کلافه ام می کند.پتو را برمی دارم میروم بیرون روی حیاط اما مگر پشه ها می گذارند بخوابم. هوا ساکن است و گرم. دریغ از یک ذره باد.هرکار می کنم خوابم نمی برد.عصبانی می شوم .در تاریکی با عصبانیت دنبال تلفن همراهم می گردم.شماره اداره برق را می گیرم اما از آهنگ پیشوازش مشخص است که روی یک تلفن همراه منتقل( دایورت) شده.کسی جواب نمی دهد و این بر خشمم می افزاید.از عصبانیت نمی دانم چه کنم.لباس هایم را می پوشم و سوار موتور می شوم.از ذهنم فقط بد و بیراه است که می گذرد.خود را برای یک جر و بحث اساسی آماده می کنم.همه جا روشن است و فقط از خیابان مهدی تا میدان معلم غرق در تاریکی است.درب اداره برق باز است داخل می شوم برق ها روشن است و کسی در اداره نیست.غرغرکنان بیرون می آیم وارد خیابان مهدی می شوم جلوی حوزه و روبروی مسجد الزهرا ماشین اداره برق پارک شده و عده ای دور تابلوی برق جمع شده اند.پیاده می شوم.عباس فلاح و محمد مهدی فلاح سخت مشغول کارند.سید محمد میرابراهیمی با تلفن همراهش نور انداخته تا چشمشان ببیند.احمد احمدی و مسعود ملاحسینی هم نظاره گر هستند.