رقابت داوطلبان داغ داغ است:
در چسباندن پوستر
بقیه عکس ها در ادامه مطلب
رقابت داوطلبان داغ داغ است:
در چسباندن پوستر
بقیه عکس ها در ادامه مطلب
یک مغازه،دو ستاد
ساعت 1 بامداد است.قصد دارم سری به ستادهای انتخاباتی بزنم و گزارشی از آنچه در این آخرین ساعات تبلیغات انتخابات در جریان است تهیه کنم.هنوز در فلسفه وجودی ستادهای انتخاباتی مانده ام .تقریبا همه ستادها مغازه خود یا یکی از اقوام نامزدها هستند که تنها یک پارچه بر در آنها نصب شده و در اکثر آنها حتی یک پوستر هم وجود ندارد.برخی ستاد ویژه بانوان هم زده اند که من تفاوت آن را هنوز درک نکرده ام.بگذریم.
به جز 3-4 تا به اصطلاح ستاد بقیه در این ساعت شب تعطیل هستند.بیرون ستاد شهاب رضوی خودش و رئیس ستادش یعنی رسول ملاحسینی نشسته و مشغول صحبتند
جلوی مغازه همسایه یعنی ستاد اکبر فلاح اما شلوغ است و ملت،خانوادگی اینجا هستند.
آن سوتر محمود قنبریان با تعدادی از نامزدها معرکه گرفته است و دارد قضیه های دوران خدمت در نظام را با آن لهجه تهرانی و با آب و تاب زیاد تعریف می کند.
جلوی ستاد سیدمحمود میرابوالقاسمی هم تعدادی دورهم نشسته اند.
همیشه در همه رقابت ها کری خوانی و کَل کَل وجود دارد.در این مطلب از شما می خواهیم دلیل خود را از رای دادن به نامزد مورد نظر خود-چه در انتخابات شوراها و چه ریاست جمهوری- بنویسید شاید دیگران هم برای رای دادن به نامزد مورد نظر شما ترغیب شوند.همچنین می توانید برای نامزد مورد نظر خود تبلیغ کنید و لیست 5 نفر مورد نظر خود برای انتخابات شوراها را هم بنویسید.لطفا از نوشتن مطالب توهین آمیز و تخریبی پرهیز کنید.
فرستنده:آقایان محسن رمضانی و ایمان رضایی
به قلم:مهندس وحید دهقان بهابادی
شاید در این روزها که چرخ روزگار سر سازش با ما دارد حرف تلخ زدن کج سلیقگی باشد . روزهایی که ملت علیرغم موج های عظیم تبلیغاتی خارج نشینان با حضور خود پایبندیشان به نظام را در قالب رایی جالب و شاید غیرقابل پیش بینی نشان می دهند و فوتبالیستها سه بازی را پی در پی می برند و دلار هم به زیر سه هزار تومان چشم میدوزد و فراتر از همه ی اینها سلسله اعیاد شعبانیه شادی را به میان مردم می آورد .
اما از آنجا که برخی مطالب در بیات شدن گوی سبقت را از نان های بی کیفیت نانوایی ها هم ربوده اند چاره ای جز پرداختن به این بحث نیست .
صحنه هایی از این دست را این روزها به کرات در خیابان ها و کوچه های شهرمان دیده ایم و حتی این مناظر به قدری تکراری شده اند که دیدنشان برایمان عادی شده است .
ساعت هشت و بیست دقیقه ی شب نیمه شعبان است و تاخیر بیست دقیقه ای همکارم نشانگر شلوغ بودن خیابان هاست ، وقتی بالاخره شیفت را تحویل می دهم تصمیم میگیرم از خیابان اصلی عبور نکنم تا در شلوغی مراسم های این شب گیر نکنم . خوشحالم که مشاهده ی لیوان های یکبارمصرف امشب نصیبم نخواهد شد اما زهی خیال باطل!
در همین مسیرهای فرعی هم نیت خیر مردم در خنک کردن کام همشهریان خود منجر به پدیدار شدن صحنه های نازیبایی شده است . در این میان شاید بر موتورسواران حرجی نباشد که بگوییم مجبورند لیوان یکبار مصرف را به خیابان بیندازند که البته این نهایت اغماض است برای موتورسوارانی که نشان داده اند حمل کپسول گاز و بیل و فرغون و میلگرد و در و کمد و... برایشان کاری ندارد چه رسد به یک لیوان یکبار مصرف!
اما به راستی کسانی که با خودرو در شهر تردد می کنند قادر نیستد یک یا چند لیوان را در ماشین خود نگه دارند و آنرا در کف خیابان نیندازند؟آیا از بین سه چهار نفری که در ماشین نشسته اند یک نفرشان حاضر نیست لیوان های یکبار مصرف خود و دیگران را در دست بگیرد تا کارگران شهرداری با فرارسیدن اعیاد شعبانیه به جای شادی به یاد سختی تمیز کردن کوچه ها و معابردر روز بعد از آن بیفتند؟
این مشکل زمانی بیشتر به نظر می آید که وقتی صحبت از فرهنگ و هنر به میان می آید ما ایرانی ها تمام دنیا را بی هنر می دانیم طوری که انگار فقط و فقط ما بوده ایم که طلایه دار فرهنگ و هنر بوده و هستیم . مدعای این حرف هم ضرب المثل معروفی است که مغرورانه گفته و شنیده ایم که "هنر نزد ایرانیان است و بس" و به خصوص بر آن "بس" آخرش محکم تر تکیه کرده ایم! اما زمانی که کار به عمل می رسد انگار نه انگار ما آن ملت با هنر و بافرهنگ دنیاییم . از همین لیوان یکبارمصرف را نگاه کنید تا برسید به نحوه ی تبلیغات انتخاباتی مان و فرهنگ رانندگیمان
یکی از مواردی که این روزها شاهد آن بودیم انبوه پوسترهای تبلیغاتی است . علیرغم کمرنگ شدن تاثیر تبلیغات کاغذی، باز شاهد سیل پوسترهایی بودیم که بر کف خیابان پخش می شدند و چه بسا بی احترامی به نام های متبرک و پرچم ایران منقش بر آنها را شاهد بودیم . در این میان برخی به تابلوهای مظلوم راهنمایی و رانندگی هم رحم نکردند و ملت به جای تابلوهای راهنمایی و یکطرفه بودن یا نبودن مسیر و... باید به تصاویر و شعار های داوطلبین چشم میدوختند . البته اقدام پسندیده یکی از کاندیداها در پاک کردن در و دیوار شهر از تبلیغات خود پس از ایام انتخابات ،کار پسندیده ای بود که اگر تبدیل به کاری فراگیر شود بی شک دعای خیر مردم و البته زحمتکشان شهرداری را در پی خواهد داشت .
یکی دیگر از معضلات فرهنگی ما فرهنگ غلط رانندگی برخی از ماست .رفتارهای غلط رانندگی که منجر به خسارت های مالی،جسمی و متاسفانه جانی فراوانی می شوند . بدون شک حاصل این گونه رفتارها چیزی جز بازی با جان همشهریانمان نیست . هرکدام از ما به احتمال قوی در بین آشنایان و دوستان خود مواردی را سراغ داریم که سلامتی و حتی جان خود را بر اثر یکی از این رفتارها از دست داده اند . البته در کنار عدم تعادل فکری هنگام رانندگی عوامل دیگری را نیز می توان زمینه ساز رانندگی پرخطر دانست مانند عجله و یا افرادی که سالهاست رانندگی می کنند اما به سرعت بالا عادت دارند . شاید برخی مواقع به دلائل گوناگون نیاز باشد که خود را سریعا به جائی برسانیم و به همین دلیل بالاترین سرعت ممکن را انتخاب می کنیم اما اگر برای چند لحظه به عواقب احتمالی و این که تمامی این شتاب شاید تنها و تنها چند دقیقه ما را زودتر به مقصد برساند فکر کنیم از عجله در این مواقع خودداری نمائیم .
در مجموع باید گفت اصلاح این مشکلات و از این دست مسائل ، دستوری و بخشنامه ای ممکن نیست . اگر به راستی تمایل داریم این ضعف ها از شهر و جامعه ما رخت ببندد ابتدا باید از خود و اطرافیانمان شروع کنیم . اگر این گونه رفتارها تکرار شود نسل بعد هم همینگونه تربیت خواهند شد و زندگی خواهند کرد . شایسته نیست مردمی که در صحنه های گوناگون سیاسی به دنیا نشان داده اند هیچگاه در زمین بدخواهان نظام بازی نکرده و نخواهند کرد به خاطر این چنین ضعف های فرهنگی زیر سوال روند .
سوژه:مهدی عبداللهیان(محمد)
امام جمعه بهاباد در خطبه های این هفته نماز جمعه ،ضمن تاکید بر حق نظام مقدس جمهوری بر مجازات خاطیان،از قوه قضائیه درخواست کرد با توجه به اینکه ماه رمضان ماه عفو و بخشش است همه کسانی که در قضایای اخیر به خاطر بی توجهی هایی که سالیان سال شده بود و دید مثبتی وجود نداشت دچار تخلف شده اند ضمن اقرار به خطای خود و اخذ تعهد،مورد عفو و بخشش قرار بگبرند.
حجه الاسلام دهقانی در ادامه به همه کسانی که پای دو تعهد نامه اخیر را امضا کرده اند از جمله شخص استاندار و معاونین وی و همچنین مسئولین شهرستان یک هفته مهلت داد تا آنچه از مصوبات اجرا شده است را برای مردم تبیین و اعلام کنند. وی با بیان اینکه اگر بناست چند جوان نپخته یا پخته بابت خطایی که انجام داده اند محاکمه شوند آیا آن کسی که بارها تعهد و قول و امضا داده است نباید محاکمه شود که چرا به تعهدات خود عمل نکرده است؟
{flv}emamjomeh-21-4{/flv}
لازم به ذکر است میزان پیشرفت مصوبات استانداری پیش از این توسط فرمانداری بهاباد منتشر شده بود که می توانید آن را از اینجا ببینید.
یادم می آید بچگی ها پشت خانه مادربزرگم دو اتاق محقر بود که در آنها دو نفر انسان تنها زندگی می کردند.اولی پیرمردی نابینا بود که به او میرزاحسین(مرزسن)می گفتند و من خیلی او را دوست داشتم و البته همان سالها فوت کرد .نفر دوم که من خیلی از او می ترسیدم پیرزنی قدکوتاه با صدایی نازک بود که یک روسری دور سرش می بست و همه زندگیش مرغ و خروسها و گربه هایش بودند. به این پیرزن سکینه گلستان می گفتند .نام کامل او سکینه مهری بنستانی و اصالتا مال یکی از روستاهای اطراف بنستان-به نظرم در دهو-بود.در 8 سالگی-شاید به علت یتیمی- توسط جعفر طلائی پدر مرحوم حسین طلایی به بهاباد آورده می شود و در خانه او بزرگ می شود و چون اسم همسر جعفر طلائی، گلستان بوده به او سکینه ی گلستان می گفتند.از خانواده اش اطلاع چندانی ندارم فقط می دانم یک برادر دارد که ساکن یزد است و اقوام بسیار نزدیکی در بنستان دارد.این پیرزن تنها ،تا زمانی که می توانست با کار در کشاورزی مردم مثل چیدن پنبه یا زیره و... و در سالهای اخیر با کمک های مردم و حمایت اداره بهزیستی امورات خود را می گذراند.
غرض از نوشتن این مطلب نه تنها یادی از او و یک عمر تنهایی اش بلکه تقدیر و تشکر از مردم نوع دوستی است که در همه این سالها به خصوص پس از بیماری اخیر که او را زمین گیر کرده بود به یاری او شتافتند و او را تر وخشک کردند.بگذارید از چند نفر که می دانیم اسم ببریم:آقای حاج حسین فلاح و همسرشان،خانم زهرا زینلی(خدابخش)،خانم ها سکینه و شهربانو صالح،آقای حاج محمد محمدی(کافه چی)،آقای سیدمحمد مصطفوی(میرعابدین) و خانواده شان،خانم فاطمه بهابادی و به ویژه آقای حاج محمد حسین زاده(اکبر) و همسرشان خانم زهرا حسین زاده که شب آخر عمر این پیرزن تنها، او را به خانه خود بردند و از او پرستاری کردند و همه کسانی که اسم آنها را نمی دانیم ولی نوع دوستی و انسانیت آنها را اجر می نهیم.
{jcomments off}نوشته:سجاد حاتمی بهابادی
عرصه خبرنگاری و خبرنویسی مکتوب بهاباد راه پرفراز و نشیبی را طی کرده است.تا آنجایی که من می دانم اولین نشریه مکتوب بهاباد،نشریه آوای بهاباد بود که به صورت یک مجله سیاه و سفید در اوایل دهه هشتاد توسط کانون شهید بهشتی بهاباد و به همت ناصر گرانمایه و حسین امینی پور منتشر می شد.در این ماهنامه مصاحبه،خبر،و مقاله های متعددی در مورد بهاباد منتشر می شد ولی متاسفانه پس از یکسال انتشارش متوقف شد.سالها بعد ماهنامه تالی خبر چاپ شد که گرچه شکل و شمایل آبرومندانه تری دارد اما بیشتر به نشر اخبار ساده و تکراری می پردازد و کمتر در آن اثری از مقالات تحلیلی و حرفه ای درباره وضعیت بهاباد به چشم می خورد.
از سالها قبل این ایده در ذهن من شکل گرفت که می توان مطالبی در مورد بهاباد را تهیه کرد و با ایجاد یک وبلاگ آن را در اختیار همگان قرار داد.مهم ترین ویژگی آن این بود که هزینه ای نداشت و در دسترس عموم بود.یک وبلاگ ساده در بلاگفا ساختم و گاهی مطالبی از بهاباد،آثار تاریخی و عکس شهدا را در آن قرار می دادم ولی این برایم راضی کننده نبود چون وقتی به سایت های شهرستان های اطراف مراجعه می کردم می دیدم بسیار حرفه ای عمل می کنند.بنابراین به فکر ایجاد یک سایت افتادم اما چطوری؟اصلا چه طوری می توان یک سایت داشت و آن را اداره کرد؟متاسفانه هیچ اطلاعی نداشتم.اولین فکری که به ذهنم رسید سفارش طراحی سایت بود اما طراحی سایت حدود پانصدهزار تومان هزینه داشت که مطمئنا من دانشجو چنین پولی نداشتم.لذا خودم به فکر طراحی سایت افتادم.چند تا کتاب درباره آموزش نرم افزارهای طراحی سایت از کتابخانه گرفتم و خودم شروع کردم.کمی که پیش رفتم دیدم طراحی با این نرم افزارها نیاز به دانش برنامه نویسی دارد که من ندارم.
مانده بودم چه کنم که با کمی جستجو در اینترنت وارد دنیای طراحی سایت به وسیله جوملا شدم.جوملا یک سیستم مدیریت محتواست که کار طراحی سایت را بدون دانش برنامه نویسی برایتان انجام می دهد.از اینجای کار سعید هم به کمکم آمد.با کمک هم شروع به طراحی اولین قالب کردیم و آنقدر آن را دستکاری کردیم تا به شکل دلخواهمان درآمد.بالاخره به آرزوی خودم رسیده بودم و حالا می توانستم یک سایت داشته باشم.
بعد از طراحی قالب، دامنه bahabad.com را خریداری کردیم و برای اولین بار صاحب سایت شدیم.از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدیم.حالا قسمت اصلی کار مانده بود و آن هم تغذیه سایت بود.یادم می آید اولین مطلبی که نوشتیم صحیت های مقام معظم رهبری در مورد ملاعبدالله بهابادی بود.دیر به دیر آپدیت می کردیم و بیشتر درباره شهدا می نوشتیم اما دریغ از بازدید کننده.بازدید سایت ما تقریبا صفر بود اما ناامید نشدیم چون هدف های بزرگی برای این سایت داشتیم که آن را دور از دسترس نمی دیدیم.
یک سال از ثبت دامنه سایت گذشت و وقتی برای تمدید آن مراجعه کردیم هر کار کردیم موفق نشدیم و بلافاصله یک سایت خارجی (به خاطر ad آخر آن که به معنی تبلیغات است)این دامنه را ثبت داد و ان را به قیمت باورنکردنی 1395 دلار به فروش گذاشت.از آن روز تا کنون همچنان این حسرت به دل ما مانده که چرا این دامنه بسیار عالی را از دست داده ایم.به هرحال سایت ما -که من و سعید اداره اش می کردیم-تعطیل شد.
حدود یک سال پیش عباس دوباره پیشنهاد افتتاح سایت را داد که با استقبال بسیار زیاد من روبرو شد چرا که درخت کوچک خشک شده ما دوباره پا می گرفت.اولین کار ما ثبت دامنه بود .چون به راه اندازی سایت خیلی مطمئن نبودیم از بین دامنه های bahabad.org وbahabad.net و bahabad.in ارزان ترین آنها یعنی دامنه فعلی را به قیمت چهارهزار تومان خریدیم به این امید که دامنه های bahabad.com و bahabad.ir(که به نام شهرداری بهاباد ثبت شده)آزاد شود .هنوز که هنوز است حسن ما را سرزنش می کند که چرا bahabad.net را انتخاب نکردید.
به هرحال سایت با همین دامنه شروع به کار کرد و چون به همین نام شناخته شد دیگر تلاشی برای تغییر آن صورت نگرفت .در آن زمان اصلا فکر نمی کردیم که سایت پا بگیرد اما کم کم با تلاش زیاد بچه ها و بدون هیچ گونه کمک دولتی و وابستگی به نهادی و صرفا با هزینه شخصی مدیرمسئول ،رشد کرد و جان گرفت و شد آنچه الان می بینید.متاسفانه در این یکسال به علت مشغله درسی، من کمترین نقش را در اداره سایت و تهیه مطلب برای آن داشته ام و صرفا گاهی ایده هایی که به ذهنم می رسد را در اختیار بچه ها می گذارم .برای همه اخوی ها که در این یک سال زحمات فراوانی برای سرپا نگه داشتن سایت متحمل شدند آرزوی موفقیت دارم و از آنها سپاسگزارم.
{jcomments off}نوشته:سعید حاتمی بهابادی
این جمله را اکثر ماها بالای اعلامیه های ترحیم می بینیم ولی اینبار می خواهیم ان را برای تولد بکار بگیریم .می خواهیم از یک سال سایت داری بگیم یکسال تجربه، یکسال تلخی و شیرینی و یکسال ....
روز اولی که فکر ساخت سایت افتاد تو سر سجاد ، من خیلی او را جدی نگرفتم ولی او خیلی اصرار بر این کار داشت .کتاب خرید(البته به دردی نخورد) به اینترنت مراجعه کرد و خیلی کارای دیگه تا طراحی سایت را یاد بگیره. با دیدن این پشتکار، پیش خودم گفتم چرا من به او کمک نکنم. دست به کار شدم اینترنت را زیرو رو کردم و بالاخره به اون چیزی که فکر می کردم رسیدم .
یه سیستم از بین چند سیستم موجود انتخاب کردم .فکر می کردم که با نصب این سیستم دیگه همه چی حله ولی زهی خیال باطل .بعد از نصب سیستم ، دردسرها تازه شروع شد.اون قدر با این سیستم ور رفتم اون قدر آزمون و خطا کردم تا بالاخره تونستم به هدفم برسم. اوایل با سجاد یک سایت داشتیم و در مورد شهدا و بهاباد مطلب می نوشتیم اما به بن بست خوردیم.نه بازدید کننده ای داشتیم که دلمان خوش باشد نه برامون جذابیت داشت و نهایتا ولش کردیم.تا اینکه روزی عباس گفت یه سایت طراحی کن می خوایم درمورد بهاباد یه سایت راه بندازیم.یه قالب درست کردم ، طراحی که نه ولی خیلی تغییرش دادم و شد قالب اولیه سایت بهاباد.قالبی که 8 ماه روی سایت بود.عباس مدیر مسئول سایت بود وحسن ،سردبیر و منم تو کارای فنی کمک می کردم و رسما شدم مدیر فنی سایت!!!
در این یک سال چندین و چند بار قالب سایت را عوض کردم.اولین قالب ما سبز رنگ بود :
بعد برا محرم یک قالب به این صورت طراحی کردم:
برای عید نوروز هم قالب سایت به این صورت شد:
و آخرین قالب را هم که الان دارید می بینید.قسمت های زیادی به مرور به سایت اضافه شد .حسن بسیار وسواس داشت و دائم اشکالات سایت را گوشزد می کرد و به طور دائم مشغول اصلاح اشکالات سایت بودم.
امروز سالروز راه اندازی سایت بهاباد است.قرار شد هر کدام از بچه ها هرچه به ذهنشان رسید در مورد سایت و آنچه در این یکسال گذشت را بنویسند.عباس که نهایتا بدقولی کرد و ننوشت اما نوشته های بقیه در ادامه می آید.پیشاپیش از اینکه برخلاف رویه سایت، این بار از خودمان نوشتیم عذرخواهی میکنیم.
به قلم:سردبیر
در این سالها اکثریت وقتم پای اینترنت گذشته و هر روز تقریبا اکثر سایت های خبری مهم را نگاه می کنم اما هیچ وقت فکر نمی کردم روزی خودم هم گرفتار یک سایت شوم.خدا بگویم این عباس را چکار نکند که همه این گرفتاری ها زیر سر اوست.همیشه می گفت باید ماهم سایتی انتقادی در مورد بهاباد راه بیندازیم اما هیچ وقت این پیشنهاد او از حرف فراتر نمی رفت.مدتی بود سعید و سجاد بر روی طراحی سایت به صورت تجربی کار می کردند و بسیار پیشرفته شده بودند.تابستان بود و فارغ از اوضاع این شهر از تعطیلات خود لذت می بردم فیلم های روز دنیا را میدیدم رمان های مشهور را می خواندم شبها برای خودم یادداشت می نوشتم حتی یک بار هم پایم به فرمانداری باز نشده بود اما سال گذشته دقیقا در چنین روزی همه چیز عوض شد و یک سال است دیگر رنگ آرامش را ندیده ام . ..
تا دو هفته کسی کاری نکرد اما مگر عباس ول کن بود؟هر روز که ما را می دید می گفت چطور شد؟نهایتا دیدیم چاره ای نیست .سعید یک سری مطلب تکراری در مورد بهابادمثل آثار باستانی،محصولات کشاورزی و شهدای بهاباد در سایت گذاشته بود اما این مطالب هیچ وقت برایم جذاب نبوده.از خبرهای بدون جذابیت هم بدم می آمد به همین دلیل دوست نداشتم سایت مان خبری باشد.دنبال چیزی تازه و جذاب تر بودم.
محمد حسن لقمانی بهابادی
از دو جهت سر زده ماه منير
ماه منير و حسن ابن امير
كودك زهرا كه حسن نام اوست
مُهر امامت به سر بام اوست
نور دو چشمان رسول آمده
كودك زهراي بتول آمده
خانه پيغمبر و دار علي
گشت ز انوار خدا منجلي
كودك چون برگ گلآراسته
از رحم فاطمه برخاسته
آنكه پيمبر حسنش نام كرد
علم امامت به وي الهام كرد
روز تولد به سراي علي
كرد حسن شكر خداي جَلي
گفت منم ابن سراج منير
گفت منم ابن بشير و نذير
بعدِ علي شد سپر شيعيان
شیعه شد از لطف وی اندر امان
سيد و سالار بهشت برين
فخر بشر بعد رسول امين
نام حسن خلق حسن خو حسن
هر چه كند آن شه نيكو حسن
دست پيمبر به سر دوش او
لعل لبش كرده بسي نوش او
گفت خداوند تعالي چنين
با در دروازه خلد برين
زينت خلدند حسين و حسن
فخر فروشد دو جهان زين دو تن
حال كه اين اجر و مقام تو است
جود و كرم اصل و مرام تو است
زآتش دوزخ تو نجاتم بده
دست مرا گير و براتم بده
نوشته:حسین عبداللهیان بهابادی
با خواندن مصاحبه آقای عباس حاتمی یاد روزهای اوج فوتبال بهاباد و روزهای بازی خودم در تیمهای تلاش،شهید عالمی،شهید امینی پور و منتخب بهاباد افتادم و با خواندن مصاحبه آقای زراشکی علاقمند شدم شرحی بر فوتبال بهاباد از گذشته تا الان بنویسم.از دلسوزی سینه سوخته های بهاباد تا عدم دلسوزی مسئولین عاشق میز و قدرت در بهاباد.امیدوارم این نوشته بتواند حداقل داغ دل جوانهای قدیم را تازه کند.داغ روزهای داغ تابستان را در زمینهای خاکی ورزشگاه،ملاعبدالله،سنگبری،شهرک و زمین معروف به باغوها در کوچه شهید ابوالقاسمی(زائران)
سال 63 و به دنبال بازنشستگی بابا از پابدانا برای همیشه کوچ کرده و در بهاباد،عشق تمام سالهای زندگیم، ساکن شدیم.آن سال کلاس پنجم ابتدایی بودم و آسیدعباس هاشمی معلم ما بودند.من درسم خوب بود و شاگرد اول کلاس بودم.آن زمان در بهاباد فوتبال در مدارس باب نبود و زنگ ورزش بچه ها سوختنو بازی می کردند و رضا حداد(عباس کلمدا)استاد این بازی بودالبته گاهی اوقات معلمین مدرسه مثل آقایان محمدحسن خانی،حسین کاظمی و محمد عبداللهیان هم به بازی سوختنو می پرداختند. اما من که در استان کرمان به دنیا امده بودم و همانجا مدرسه می رفتم به جز فوتبال ،ورزش دیگری بلد نبودم و خداییش فوتبالم هم خوب بود.
با توجه به اینکه در مدرسه کسی توجهی به فوتبال نداشت زنگهای ورزش توپ فوتبال مدرسه را برداشته و به گوشه ای می رفتم و روپایی می زدم.گاهی اوقات هم محمد عبداللهیان معلم ورزشمان از سر دلسوزی با من همراهی کرده و پاس کاری می کردیم.
بعد از پنجم ابتدایی به مدرسه راهنمایی این سینا رفتیم.آنجا آقای سلطان پناه معلم ورزش بود که به فوتبال اهمیت زیادی می داد.زنگهای ورزش گاهی اوقات به زمین خاکی ورزشگاه می رفتیم.آقای سلطان پناه که در آن زمان عضو تیم استقامت یزد بود یک طرف می ایستاد و من هم طرف دیگر و یارکشی می کردیم و فوتبال بازی می کردیم.در همان زمان برادران حاتمی مدتی بود از پابدانا به بهاباد آمده بودند و استارت فوتبال را در شهرمان زده بودند البته با وجود داغی بازار والیبال در بهاباد ،رونق دوباره فوتبال کار مشکلی بود که آنها به خوبی از پس آن برآمدند.
آن سالها آقای محمد حسین زاده عشق والیبال بودند و خندق رونق عجیبی داشت.تیم های مختلف از اطراف و اکناف دعوت می شدند و ایشان نیز داوری می کردند.یادم است آن زمان تیم والیبال بچه محلهای کوچه زایران نیز رونق داشت .برادران ایمانی(حسین و علی)محمود ترحمی،علی آقا رضوی(آمیرسعید)حسین آقا رضوی(آقا ضیاء) وحسن علیزاده پای ثابت والیبال بودند و اکثر اوقات در دبیرستان سیدمصطفی خمینی (کانون فعلی)پاتوقشان بود و ماهم توپ جمع کنشان بودیم.رفته رفته با زحمات زیاد عباس حاتمی فوتبال جا افتاد.آن سالها عباس و احمد حاتمی تیم های مختلفی را از کوهبنان،بافق،پابدانا و ... به خرج خودشان برای بازی دوستانه دعوت می کردند و در هنگام بازی ورزشگاه خیلی شلوغ می شد و علیرغم امکانات کم ، استقبال خوبی از بازیها می شد.از بازیکنان اولیه تیم منتخب بهاباد می توانم به آقایان احمد و عباس حاتمی،دکتر رضوی،شهید علی اکبر جلیلی،عباس و اکبر باقری نسب،عباس محمدی نیا،مرحوم علی خادمی،حاج اکبر قاسمی اشاره کنم.
سال1366 من کلاس دوم راهنمایی بودم.به خاطر علاقه عجیبی که به فوتبال داشتم اکبر سلطان پناه یک عدد توپ فوتبال کهنه و رنگ و رورفته به من هدیه داد.از خوشحالی سر از پا نمی شناختم و پس از تعطیلی ،از مدرسه ابن سینا (الزهرای فعلی)تا خانه مان در کوچه زایران دویدم.البته اشاره کنم در مسابقات دو هم شرکت می کردم و همیشه جزو سه نفر برتر بهاباد بودم و محمدعلی اسماعیلی بدون استثناء اول بود.
خلاصه کارم این شده بود از مدرسه که می آمدم دفتر و کتاب به سویی پرت می شد و توپم را بر می داشتم خطی به عنوان دروازه روی دیوار می کشیدم و تمرین شوت به دروازه می کردم.همان موقع تیمی از بچه های محل مثل محمدرضا برادرم،شهید عالمی،نادر گرانمایه تشکیل داده بودیم و هربعداز ظهر پنج شنبه با بچه های قلعه از جمله علی اکبر کاظمیان،عباس ملک پور،حسین وارسته،حسن حسین زاده و غلام نظری مسابقه می دادیم و البته همیشه می باختیم.شهید عالمی دروازه بان بود و همیشه غرغر می کرد .وقتی نمی توانستیم گل بزنیم از دروازه تا نزدیکیهای وسط زمین با داد و فریاد می آمد و می گفت بی عرضه ها اگر نمی توانید گل بزنید بیایید توی دروازه من خودم میروم گل می زنم.البته رضا بلوف می زد.اگر چه دروازه بان خوبی بود اما بازیکن چندان خوبی نبود.البته خوب است در این جا به مسئولین تربیت بدنی،سپاه و فرمانداری بهاباد یادآوری کنم که شهید عالمی از ورزشکاران بااخلاق بهاباد بود که جا دارد یک مکان ورزشی به نامش نامگذاری شود.
سال 67 بعد از اتمام جنگ و شهادت رضا ، اسم تیم محله مان را شهید عالمی گذاشتیم.لباسهای سبزرنگی برای تیم خریداری کردیم و آرمی نیز با عنوان شهید عالمی طراحی و بر روی لباسها حک شد.یک روز با بچه ها به این نتیجه رسیدیم باید زمینی را برای خودمان دست و پا کنیم.ابتدا در زمین انتهای کوچه زائران که معروف بود به چهارکوچه و روبروی خانه مرحوم احمد توسلی بود بازی می کردیم اما چند روزی یکبار خدابیامرز احمد توسلی با چوب دنبالمان می کردند.دیدیم اینجا فایده ندارد و باید فکری اساسی برداریم.
آن زمان مسابقات خوبی با تیمهای مختلف بافق می دادیم.در همان زمان تیم منتخب بهاباد انتخاب شد و در لیگ بافق شرکت می کردیم.بازیکنان منتخب عبارت بودند از:احمد و عباس حاتمی،علی و مهدی خادمی،اکبر و عباس باقری نسب،حسین قاسمی،محمدعلی اسماعیلی،احمد ابراهیمی وحسین حسن زاده و خودم.سرپرست هم آقای بزم بودند.اکثر اوقات با مینی بوس آموزش و پرورش به رانندگی محمد رفیعی(محمد کلمتقی ها)می رفتیم .ایشان عرق و تعصب عجیبی به بهاباد داشتند و شدیدا با بافقیها کَل کَل داشتند.یک بار در زمین کلوپ بافق با تیم متحد بافق مسابقه داشتیم.کار به پنالتی کشید.محمد رفیعی گفتند حسین حسن زاده اگر توپها را بگیری یک سیگار پیش من داری.حسین پنالتی اول را گرفت اما تا پنالتی دوم را گل خورد ناگهان دیدیم توی تماشاگران دعوا شده نگو محمد رفیعی بعد از گل خوردن حسین،به بازیکن بافقی چند فحش آبدار نثار کرده بودند که باعث درگیری شده بود که البته ختم به خیر شد.
پس از آن بازیها زمین مقابل سنگبری را در محمدآباد راه اندازی کردیم و عصرها پاتوق بچه ها بود.اتفاقا خیلی هم گل کرد و یک سری مسابقه در آنجا گذاشتیم که تیم هنرستان اول شد.علی برادر خودم در تیم هنرستان بود.اگرچه از اول فوتبالی نبود اما پیشرفت خوبی داشت.بعد از زمین محمدآباد زمین خاکی شهرک واقع در جنب مهمانسرای بخشداری و روبروی خانه عباس حاتمی را راه انداختیم.آنجا هم چند بار با تیم جلگه کار به مرافعه کشید اما خداییش بچه های با معرفتی بودند.
سال 71 من کلاس دوم دبیرستان بودم .وضع امکانات ورزشی از جمله توپ خیلی بد بود.آموزش و پرورش یزد یک عدد توپ فوتبال و یک عدد توپ والیبال به بهاباد اختصاص داده بود.در آن زمان تیم فوتبال هنرستان بسیار تیم قدری بود و در والیبال نیز تیم والیبال دبیرستان در استان هم حرف اول را می زد.قرار بر این شد یک مسابقه فوتبال و یک مسابقه والیبال بین تیم های دبیرستان و رفیعیان برگزار شود و هرکدام برنده شدند توپها را به آنها بدهند.البته با توجه به قدرت فوتبال هنرستان و والیبال دبیرستان پیش بینی مسئولین اداره این بود که به هر مدرسه یک توپ می رسد.فکر می کنم 13 آبان سال 71 بود که مسابقه والیبال برگزار و طبق پیش بینی، تیم دبیرستان برنده شد و توپ را دریافت کرد.فردای آن روز تیم های فوتبال هنرستان و دبیرستان در زمین خاکی ورزشگاه بهاباد روبروی هم قرار گرفتند.مدارس برای تماشای مسایقه تعطیل شده و خیلی شلوغ بود.معلم ها هم آمده بودند.احمد ابراهیمی داور وسط بود و عباس محمدی نیا و یک نفر دیگر داور خط بودند.هنرستان تیم چغری داشت اما دفاع آنها کمی سنگین بود.سعید گرانمایه دروازه بانشان بود که الحق و الانصاف نترس بود.علی مطیعی و اصغر جعفری همه کاره تیم ما بودند .علی، دفاع،اصغر، هافبک و من مهاجم.به اصغر جعفری گفتم توپها را بفرست پشت دفاع حریف من با استفاده از سرعتم از آنها عبور می کنم.اصغر هم که بازیکن خیلی خوب و پاسور درجه یکی بود همین کار را کرد.نشان به آن نشان که با همت بچه ها و پاس های خوب اصغر ما 4بر 3 هنرستان را شکست دادیم و هر 4 گل را من زدم.آموزش و پرورش که برنامه ریزی اش غلط از آب درآمده بود مجبور شد توپ فوتبال را هم به دبیرستان بدهد.صبح که رفتم مدرسه آقای اخوان مدیر مدرسه از خوشحالی روی پا بند نمی شدند.به من گفتند حسین گل کاشتی و بعد مبلغی پول به من دادند و مرا دنبال خرید شیرینی فرستادند.
فیلم زیر شامل دو سرود و یک تواشیح است که در سالهایی نه چندان دور اجرا شده است.
سرود اول در دهه هفتاد در سپاه بهاباد اجرا شده و در آن نفراتی مثل محمدرضا قاسمی،علی اکبر فلاح،مهدی گرانمایه،مهدی محب زاده ،عباس موحدی ، شیخ علی شیخ زاده و محمدحسن حسنیان حضور دارند.
در سرود دوم که در اردیبهشت 1380 در کانون شهید بهشتی توسط دانش آموزان مدرسه راهنمایی غدیر اجرا شده نفراتی مثل سیدمحمد رضوی،سید ضیاء رضوی،سیدمرتضی رضوی،امین غنی زاده،احمد محب زاده،مهدی حسنیان،سجاد حاتمی ، صادق اخوان ،سعید نفیسی و فرزان وارسته حضور دارند.
گروه تواشیح هم متشکل است از آقایان: کامران شجاعی،عباس دهقان،شیخ حسین حاتمی،حسین احمدی،حسن حسن زاده،محمدرضا قاسمی،سیدمحمد میرابراهیمی،محمدعلی دهقان،مهدی خانی زاده،محمدتقی وعلی اصغر جلیلی و این تواشیح در دهه هفتاد در حسینیه فاطمیه اجرا شده است.
لازم به توضیح است که صدای فیلم دوم کمتر از فیلمهای دیگر است .
{flv}sorood1{/flv}
از آقایان عباس حاتمی و محمدرضا قاسمی به خاطر در اختیار گذاشتن فیلمها سپاسگزاری می کنیم.
مرتبط:یادش به خیر(1)
خلاقیت هوشمندانه برای بهره مندی بیشتر از باد کولر در اتوبوس بهاباد - یزد
فرستنده عکس:محمد هوشمند